گنجور

 
مولانا

گر دیو و پری حارس باتیغ و سپر باشد

چون حکم خدا آید آن زیر و زبر باشد

بر هر چه امیدستت کی گیرد او دستت

بر شکل عصا آید وان مار دوسر باشد

وان غصه که می‌گویی آن چاره نکردم دی

هر چاره که پنداری آن نیز غرر باشد

خودکرده شمر آن را چه خیزد از آن سودا

اندر پی صد چون آن صد دام دگر باشد

آن چاره همی‌کردم آن مات نمی‌آمد

آن چاره لنگت را آخر چه اثر باشد

از مات تو قوتی کن یاقوت شو او را تو

تا او تو شوی تو او این حصن و مفر باشد

 
 
 
غزل شمارهٔ ۶۳۰ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
حکیم نزاری

زان پیش که یارم را آهنگِ سفر باشد

خوش باشد اگر وصلی یک بارِ دگر باشد

در پایِ وی افتادن گر جان طلبد دادن

در معرضِ جان بازان جان را چه خطر باشد

بی دوست به سر بردن دشوارتر از مردن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه