گنجور

 
مولانا

نک ماه رجب آمد تا ماه عجب بیند

وز سوختگان ره گرمی و طلب بیند

گر سجده کنان آید در امن و امان آید

ور بی‌ادبی آرد سیلی و ادب بیند

حکمی که کند یزدان راضی بود و شادان

ور سر کشد از سلطان در حلق کنب بیند

گر درخور عشق آید خرم چو دمشق آید

ور دل ندهد دل را ویران چو حلب بیند

گوید چه سبب باشد آن خرم و این ویران

جان خضری باید تا جان سبب بیند

آمد شعبان عمدا از بهر برات ما

تا روزی و بی‌روزی از بخشش رب بیند

ماه رمضان آمد آن بند دهان آمد

زد بر دهن بسته تا لذت لب بیند

آمد قدح روزه بشکست قدح‌ها را

تا منکر این عشرت بی‌باده طرب بیند

سغراق معانی را بر معده خالی زن

معشوقه خلوت را هم چشم عزب بیند

با غره دولت گو هم بگذرد این نوبت

چون بگذرد این نوبت هم نوبت تب بیند

نوبت بگذار و رو نوبت زن احمد شو

تا برف وجود تو خورشید عرب بیند

خامش کن و کمتر گو بسیار کسی گوید

کو جاه و هوا جوید تا نام و لقب بیند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۶۳۴ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مولانا

چشم از پی آن باید تا چیز عجب بیند

جان از پی آن باید تا عیش و طرب بیند

سر از پی آن باید تا مست بتی باشد

پا از پی آن باید کز یار تعب بیند

عشق از پی آن باید تا سوی فلک پرد

[...]

فیض کاشانی

دل عالم حسن تو کی رنج و تعب بیند

گر عالم عقل آید صد عیش و طرب بیند

در عالم عقل آنکو چشم و دل او وا شد

گلهای طرب چیند اسرار عجب بیند

از عقل اگر آرد رو سوی جناب عشق

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه