گنجور

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۶۸ - نامهٔ هشتم اندر خبر دوست پرسیدن

 

هزاران دل بدیدم از جفا ریش

ندیدم هیچ دل همچون دل خویش

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۶۹ - نامهٔ نهم در شرح زارى نمودن

 

نه دارم من شفیع از ایزدم بیش

نه خواهشگر فزون از نامهٔ خویش

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۶۹ - نامهٔ نهم در شرح زارى نمودن

 

چو این نامه بخوانی زان بیندیش

که نازم گرگ بود و جان تو میش

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۷۲ - مویه کردن ویس بر جدایى رامین

 

اگر بی دانشی کرد این دل ریش

چنین شد لاجرم از کردهٔ خویش

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۸۲ - پاسخ دادن رامین ویس را

 

مبادا کس که بنماید دل خویش

که پس چون روز من روز آیدش پیش

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۸۵ - پاسخ دادن ویس رامین را

 

یکی گوید بکن این کار و مندیش

کزو سودی بزرگ آید ترا پیش

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۸۸ - پاسخ دادن رامین ویس را

 

مزن تیر جفا بر من ازین بیش

که کردی سربه سر جان و دلم ریش

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۹۱ - پاسخ دادن ویس رامین را

 

نورزم مهر بی مهران ازین بیش

که نه دشمن شده‌ستم با تن خویش

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۰۶ - کشتن رامین زرد را به جنگ

 

چو شب تاریک بُد بخت بداندیش

بشد شبگیر با دلهای پر نیش

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۰۸ - آگاه شدن موبد از گنج بردن رامین با ویس

 

ندانست ایچ گونه چارهٔ خویش

تو گفتی بسته شد راهش پس و پیش

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۱۰ - نشستن رامین بر تخت شهنشاهى

 

مکن بد در جهان و بد میندیش

کجا گر بد کنی بد آیدت پیش

فخرالدین اسعد گرگانی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۸۰

 

رهی سوار و جوان و توانگر از ره دور

بخدمت آمد نیکو سگال و نیک اندیش

پسند باشد مر خواجه را پس از ده سال

که باز گردد پیر و پیاده و درویش

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » مثنوی

 

علی را همی بوس هر روز بیش

هم از بهر چاکر هم از بهر خویش

قطران تبریزی
 

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۶ - در وصف خزان و مدح سلطان مسعود غزنوی

 

هر چه تو اندیشه کردی ای ملک از پیش

آنهمه ایزد ترا بداد و از آن بیش

هر چه بخواهی کنون بخواه و میندیش

کت برساند به کام و آرزوی خویش

منوچهری
 

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۰ - در وصف خزان و مدح سلطان مسعود غزنوی

 

رزبان تاختنی کرد به شهر از رز خویش

در رز بست به زنجیر و به قفل از پس و پیش

بود یک هفته به نزدیکی بیگانه و خویش

ز آرزوی بچهٔ رز، دل او خسته و ریش

منوچهری
 

باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۷۴

 

به قبرستان گذر کردم کم وبیش

بدیدم قبر دولتمند و درویش

نه درویش بیکفن در خاک رفته

نه دولتمند برده یک کفن بیش

باباطاهر
 

باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۷۵

 

شب تار است و گرگان میزنند میش

دو زلفانت حمایل کن بوره پیش

از آن کنج لبت بوسی بموده

بگو راه خدا دادم بدرویش

باباطاهر
 
 
۱
۱۷
۱۸
۱۹
۲۰
۲۱
۱۴۸
sunny dark_mode