نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۱۳ - عذر انگیزی در نظم کتاب
چو بشنیدم ز شیرین داستان را
ز شیرینی فرو بردم زبان را
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۱۳ - عذر انگیزی در نظم کتاب
نبینی آفتاب آسمان را؟
کز آن خندد که خنداند جهان را
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۲۹ - مجلس بزم خسرو و باز آمدن شاپور
به دست آوردم آن سرو روان را
بت سنگیندل سیمینمیان را
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۶۰ - آگاهی خسرو از رفتن شیرین نزد فرهاد و کشتن فرهاد به مکر
خبر دادند سالار جهان را
که چون فرهاد دید آن دلستان را
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۶۴ - صفت داد و دهِش خسرو
بدو بخشیدی آن زرینهخوان را
تنور و هر چه آلت بودی آن را
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۷۱ - پاسخ دادن شیرین خسرو را
رخم روزی که بفروزد جهان را
به زرنیخی فروشد ارغوان را
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۱۱۳ - جان دادن شیرین در دخمه خسرو
کهالهی تازه دار این خاکدان را
بیامرز این دو یار مهربان را
نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۳ - برهان قاطع در حدوث آفرینش
بینیم زمین و آسمان را
جوییم یکایک این و آن را
نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۲۸ - دادن پدر لیلی را به ابنسلام
داد آب ز نرگس ارغوان را
در حوضه کشید خیزران را
نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۳۵ - رسیدن نامهٔ لیلی به مجنون
آراست به نور عقل جان را
وافروخت به هر دو این جهان را
نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۸ - آغاز داستان بهرام
کس فرستاد و خواند نُعمان را
لالهٔ لعل داد بستان را
عطار » مختارنامه » باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه » شمارهٔ ۷۸
چون دردِ تو چاره ساز آمد جان را
دردِ تو بس است این دلِ بیدرمان را
چون از سرِ فضل، ره نمایی همه را
راهی بنما اینهمه سرگردان را
عطار » مختارنامه » باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر » شمارهٔ ۲۵
چون نیست سری این غم بیپایان را
وقت است که فرش درنوردم جان را
ای جانِ به لب آمده ازتن بگسل
انگار ندیدی منِ سرگردان را
عطار » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۲
ساقی بشکن خمار جان را
دریاب حیات جاودان را
کین یک دوسه روز عمر باقی است
از دست مده می مغان را
وان دم که تهی شود صراحی
[...]
عطار » الهی نامه » بخش اول » (۱) حکایت زن صالحه که شوهرش به سفر رفته بود
غلام و مادر طفل آن جوان را
نه چندان زد که بتوان گفت آن را
عطار » الهی نامه » بخش اول » (۱) حکایت زن صالحه که شوهرش به سفر رفته بود
که میکردند بر دار آن جوان را
وثاقی بود بگرفتند آن را
عطار » الهی نامه » بخش دوم » (۱) حکایت آن زن که بر شهزاده عاشق شد
که دیدی ابروی آن دلستان را
که دل قربان نکردی آن کمان را
عطار » الهی نامه » بخش سوم » (۳) حکایت ترسا بچه
چو ابرویش بزه کردی کمان را
ز تیرش بیم جان بودی جهان را
عطار » الهی نامه » بخش پنجم » (۴) حکایت رهبان با شیخ ابوالقاسم همدانی
چنان سنگی که مردان جهان را
نباشد زورِ جُنبانیدن آنرا
عطار » الهی نامه » بخش هفتم » (۱۱) حکایت درخت بریده
بدام از دانه بینی مرغ جان را
که این دانه دهد مرغی چنان را