غواص جواهر معانی
کرد از لب خود شکر فشانی
کانروز که نوفل آن ظفر یافت
لیلی به وقایه در خبر یافت
آمد پدرش زبان گشاده
بر فرق عمامه کج نهاده
بر گفت ز راه تیزهوشی
افسانهٔ آن زبان فروشی
کامروز چه حیله نقش بستم
تا زآفت آن رمیده رستم
بستم سخنش به آب دادم
یکبارگیاش جواب دادم
نوفل که خدا جزا دهادش
کرد از در ما خدا دهادش
و او نیز به هجر گشت خرسند
دندان طمع ز وصل بر کند
لیلی ز پدر بدین حکایت
رنجید چنانکه بینهایت
در پرده نهفته آه میداشت
پرده ز پدر نگاه میداشت
چون رفت پدر ز پرده بیرون
شد نرگس او ز گریه گلگون
چندان ز ره دو دیده خون راند
کز راه خود آن غبار بنشاند
داد آب ز نرگس ارغوان را
در حوضه کشید خیزران را
اهلی نه که قصه باز گوید
یاری نه که چاره باز جوید
در سلهٔ بام و در گرفته
میزیست چو مار سرگرفته
وز هر طرفی نسیم کویش
میداد خبر ز لطف بویش
بر صحبت او ز نامداران
دلگرم شدند خواستاران
هرکس به ولایتی و مالی
میجست ز حسن او وصالی
از دُر طلبان آن خزانه
دلاله هزار در میانه
این دست کشیده تا برد مهد
آن سینه گشاده تا خورد شهد
او را پدر از بزرگواری
میداشت چو دُر در استواری
وان سیم تن از کمال فرهنگ
آن شیشه نگاهداشت از سنگ
میخورد ولی به صد مدارا
پنهان جگر و می آشکارا
چون شمع به خنده رخ برافروخت
خندید و به زیر خنده میسوخت
چون گل کمر دو رویه میبست
زوبین در پای و شمع بر دست
میبرد ز روی سازگاری
آن لنگی را به راهواری
از مشتریان برج آن ماه
صد زهره نشست گرد خرگاه
چون ابنسلام آن خبر یافت
بر وعدهٔ شرط کرده بشتافت
آمد ز پی عروس خواهی
با طاق و طرنب پادشاهی
آورد خزینههای بسیار
عنبر به من و شکر به خروار
وز نافهٔ مشک و لعل کانی
آراسته برگ ارمغانی
از بهر فریشهای زیبا
چندین شترش به زیر دیبا
وز بُختی و تازی تکاور
چندانکه نداشت عقل باور
زان زر که به یک جوَش ستیزند
میریخت چنانکه ریگ ریزند
آن زر نه که او چو ریگ میبیخت
بر کشتن خصم ریگ میریخت
کرده به چنان مروتی چست
آن خانهٔ ریگ بوم را سست
روزی دو ز رنج ره برآسود
قاصد طلبید و شغل فرمود
جادو سخنی که کردی از شرم
هنگام فریب سنگ را نرم
جان زنده کنی که از فصیحی
شد مردهٔ او دم مسیحی
با پیشکشی ز هر طرایف
آورده ز روم و چین و طایف
قاصد بشد و خزینه را برد
یک یک به خزینهدار بسپرد
وانگه به کلید خوشزبانی
بگشاد خزینهٔ نهانی
کاین شاهسوار شیر پیکر
روی عرب است و پشت لشگر
صاحب تبع و بلندنام است
اسباب بزرگیاش تمام است
گر خونطلبی، چو آب ریزد
ور زر گویی، چو خاک بیزد
هم زو برسی به یاوریها
هم باز رهی ز داوریها
قاصد چو بسی سخن دراین راند
مسکین پدر عروس درماند
چندانکه به گرد کار برگشت
اقرارش ازین قرار نگذشت
بر کردن آن عمل رضا داد
مه را به دهان اژدها داد
چون روز دگر عروس خورشید
بگرفت به دست جام جمشید
بر سفت عرب غلام روسی
افکند مصلی عروسی
آمد پدر عروس در کار
آراست به گنج کوی و بازار
داماد و دگر گروه را خواند
بر پیشگه نشاط بنشاند
آیین سرور و شاد کامی
بر ساخت به غایت تمامی
بر رسم عرب به هم نشستند
عقدی که شکسته بازبستند
طوفان درم بر آسمان رفت
در شیربها سخن به جان رفت
بر حجلهٔ آن بت دلاویز
کردند به تنگها شکرریز
وآن تنگ دهان تنگ روزی
چون عود و شکر به عطر سوزی
عطری ز بخار دل برانگیخت
واشگی چو گلاب تلخ میریخت
لعل آتش و جزعش آب میداد
این غالیه وان گلاب میداد
چون ساخته شد بسیچ یارش
ناساخته بود هیچ کارش
نزدیک دهن شکسته شد جام
پالوده که پخته بود شد خام
بر خار قدم نهی، بدوزد
وآتش به دهن بری، بسوزد
عضوی که مخالفت پذیرد
فرمان ترا به خود نگیرد
هرچ آن ز قبیله گشت عاصی
بیرون فتد از قبیله خاصی
چون مار گزیده گردد انگشت
واجب شودش بریدن از مشت
جان داروی طبع سازگاری است
مردن سبب خلاف کاری است
لیلی که مفرح روان بود
در مختلفی هلاک جان بود
چون صبحدم آفتاب روشن
زد خیمه بر این کبود گلشن
سیارهٔ شب پر از عوان شد
بر دجلهٔ نیلگون روان شد
داماد نشاطمند برخاست
از بهر عروس محمل آراست
چون رفت عروس در عماری
بردش به بسی بزرگواری
اورنگ و سریر خود بدو داد
حکم همه نیک و بد بدو داد
روزی دو سه بر طریق آزرم
میکرد به رفق موم را نرم
با نخل رطب چو گشت گستاخ
دستی به رطب کشید بر شاخ
زان نخل رونده خورد خاری
کز درد نخفت روزگاری
لیلیش تپانچهای چنان زد
کافتاد چو مُرده مرد بیخوَد
گفت ار دگر این عمل نمایی
از خویشتن و ز من برایی
سوگند به آفریدگارم
کآراست به صنع خود نگارم
کز من غرض تو بر نخیزد
ور تیغ تو خون من بریزد
چون ابنسلام دید سوگند
زان بت به سلام گشت خرسند
دانست کزو فراغ دارد
جز وی دگری چراغ دارد
لیکن به طریق سر کشیدن
می نتوانست از او بریدن
کز دیدن آن مه دو هفته
دل داده بُد و ز دست رفته
گفتا چو ز مهر او چنینم
آن به که درو ز دور بینم
خرسند شدن به یک نظاره
زان به که کند ز من کناره
وانگه ز سر گناهکاری
پوزش بنمود و کرد زاری
کز تو به نظاره دل نهادم
گر زین گذرم حرامزادم
زان پس که جهان گذاشت با او
بیش از نظری نداشت با او
وان زینت باغ و زیب گلشن
بر راه نهاده چشم روشن
تا باد کی آورد غباری
از دامن غار یار غاری
هر لحظه به نوحه بر گذرگاه
بی خود به در آمدی ز خرگاه
گامی دو سه تاختی چو مستان
نالندهتر از هزار دستان
جستی خبری ز یار مهجور
دادی اثری به جان رنجور
چندان به طریق ناصبوری
نالید ز درد و داغ دوری
کان عشق نهفته شد هویدا
وان راز چو روز گشت پیدا
برداشته رنج ناشکیبش
از شوهر و از پدر نهیبش
چون عشق سرشته شد به گوهر
چه باک پدر چه بیم شوهر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: غواص جواهر معانی از لبی شیرین و خوشزبان خواند و درباره عشق لیلی و مجنون گفت. پدر لیلی در پی خوشخبری برای او به دیدار آمد و در گفتگوها از تدبیرها و حکایتهای شگفتآور سخن گفت. لیلی از گفتار پدر ناراحت شد و در خفا به غم و اندوه پرداخت. پدر لیلی به عشق او و نوفل که جوانی دلیر و شجاع بود، آگاهی یافته و به دقت در این رابطه میاندیشید.
نوفل برای خواستگاری به شهر آمده و هدایا و مروتهای زیادی را آماده کرده بود. در این میان قصههای عشق و شوق بر سر زبانها بود و هر کسی در تلاش برای وصل به لیلی بود. در مراسم ازدواج و جشن، آداب و رسوم عربی به بهترین شکل برگزار شد، ولی عشق و غم ناشی از آن بر دو طرف سایه افکنده بود.
پس از ازدواج، لیلی و نوفل نیز در دل خود غمی نهان داشتند و این عشق پرچالشی را در دل داشتند. لیلی به خاطر مشکلات به وجود آمده از شرایط و روابط ارزشمندش آزار میدید و در این میان، افسوس و ناکامی روحش را پریشان کرده بود. این داستان در نهایت حکایت از رنگ و بویی از عشق و آرزوی وصال دارد که با چالشهای زیادی همراه است.
هوش مصنوعی: یک غواص که در عمق معانی، گوهرها را جستجو میکند، از لبهایش شیرینی و زیبایی سخن میریزد.
هوش مصنوعی: در آن روز که نوفل پیروز شد، لیلی از وقوع این خبر مطلع شد.
یعنی با غرور و از موضع بالا حرف میزد. (کلاه یا عمامه کج نهادن کنایه است از تفاخر)
هوش مصنوعی: زبانفروشی به شیرینی و زیرکی صحبت میکند و از طریق هوش و ذکاوت خود، داستانی را بیان میکند.
هوش مصنوعی: امروز با تدبیر و نیرنگی که به کار بستم، سعی کردم تا از آسیب و خطر رستم فرار کنم و او را از خود دور نگهدارم.
هوش مصنوعی: سخن او را به گونهای روشن کردم و یکجا پاسخ او را دادم.
هوش مصنوعی: نوفل که خداوند پاداشش را عطا کرده است، از در ما خداوند او را مورد توجه قرار دهد.
هوش مصنوعی: او نیز از جدایی خوشحال شد و به خاطر عشق، دندان طمع را از وصال برداشت.
هوش مصنوعی: لیلی به خاطر این داستان از پدرش بسیار ناراحت و خشمگین شد، به گونهای که شدت این ناراحتی قابل توصیف نبود.
هوش مصنوعی: در پس پرده، آه و نالهای پنهان بود و پرده به خاطر پدر، مراقبتی داشت.
هوش مصنوعی: زمانی که پدر از پرده بیرون رفت، نرگس او از شدت گریه به رنگ گل درآمد.
هوش مصنوعی: چشمان من به قدری اشک ریختهاند که درد و غم خود را از مسیر زندگی دور کردهاند و غبار مشکلات را از سر راه خود کنار زدهاند.
هوش مصنوعی: آب نرگسهای ارغوانی را به حوض کشاند و چوب خیزران را نیز به حرکت درآورد.
هوش مصنوعی: این شعر میگوید که انسان باید در زندگی خود به دنبال عمق و معنا باشد و فقط به بیان ساده داستانها یا جستجوی راه حلهای سطحی اکتفا نکند. بلکه باید درکی عمیق از مسائل و چالشها داشته باشد و در پی کشف حقیقت و فهم عمیقتر زندگی باشد.
هوش مصنوعی: در جای تنگ و تاریک زندگی میکرد، مانند ماری که در برهوتی پنهان شده باشد.
هوش مصنوعی: از هر سو نسیم خوشی به طرف خانهاش میوزید و خبر از محبت و عطر دلانگیز او را به ارمغان میآورد.
هوش مصنوعی: برخی از بزرگان و نامدارانی که به سخنان او گوش میسپارند، تحت تأثیر قرار گرفته و علاقهمند به او شدند.
هوش مصنوعی: هر کس به دنبال تصاحب و بهرهوری از ثروت و اختیاری میباشد که به خاطر زیبایی و ویژگیهای خوب اوست.
هوش مصنوعی: از جستجوگران زیور و ارزشمند، آن گنجینهای که در دل همه چیز وجود دارد، هزار راه و مسیر برای دسترسی به آن وجود دارد.
هوش مصنوعی: این دست که دراز شده، بهسوی مهد و آرامش میرود و آن سینهی باز، آماده است که شهد و شیرینی عشق را بچشد.
هوش مصنوعی: پدرش به خاطر بزرگواریاش او را مانند دُر، با ارزش و با ثبات میدانست.
هوش مصنوعی: از زیبایی و کمال فرهنگی او، آن شیشهای که از سنگ ساخته شده، به خوبی حفظ شده است.
هوش مصنوعی: او به آرامی و با احتیاط از دردهای درونیش میخورد و خود را فریب میزند، در حالیکه نوشیدنیاش را بدون هیچگونه پنهانکاری به نمایش میگذارد.
هوش مصنوعی: وقتی که شمع با لبخند روشن شد، او هم خندید و در زیر آن لبخند، شعلهور بود.
هوش مصنوعی: دختر زیبایی همچون گل، با دو رویی خود، یکی تیر در پای و دیگری شمعی در دست دارد.
هوش مصنوعی: به خاطر سازگاری و تحمل، آن فرد ناتوان را به سمت آسانی و راحتی میبرد.
هوش مصنوعی: از میان مشتریانِ آن ماه زیبا، صد عدد زهره در اطراف خیمهاش نشستهاند.
هوش مصنوعی: وقتی ابنسلام آن خبر را شنید، به سرعت به سوی وعدهای که داده شده بود، رفت.
هوش مصنوعی: به خاطر عروسی و جشن و شادی، با زرق و برق و زیبایی، پادشاهی را جستجو میکند.
هوش مصنوعی: او خزانههای فراوانی از عطر گیاه عنبر و مقدار زیادی شکر را به من هدیه داد.
هوش مصنوعی: از ادویهٔ خوشبو و رنگین، دستهای زیبایی تهیه شده است.
هوش مصنوعی: برای زیباییهای شگفتانگیز و دلربا، تعداد زیادی شتر را زیر پارچهای گرانقیمت و نرم قرار دادهاند.
هوش مصنوعی: با وجود سرنوشت و قضا و قدر، هرچقدر هم که انسان توانایی و قدرت داشته باشد، باز هم نمیتواند به تمام آنچه که عقل توانایی درک آن را دارد، نزدیک شود.
هوش مصنوعی: از طلا که ارزشش با یک مقدار کم پایین میآید، به راحتی میریزند، مانند اینکه سنگریزهها را به زمین میریزند.
هوش مصنوعی: آن زر که او مانند شن بر زمین میپاشید، در حقیقت برای کشتن دشمنانش شن پخش میکرد.
هوش مصنوعی: او به قدری نیکوکار و مهربان است که خانهای ساخته از خاک و سنگ را هم به راحتی محکم میکند.
هوش مصنوعی: روزی، کسی که از درد و زحمت خسته شده بود، پیامبری را خواست و به او فرمان داد.
هوش مصنوعی: سخن جادویی که گفتی، باعث شده است که حتی سنگها به خاطر شرم از فریب نرم شوند.
هوش مصنوعی: اگر کسی با سخنان زیبا و فصاحت روح تازهای به افراد بدهد، به مانند این است که از آن فرد مردهای زنده شده و به او جان تازهای بخشیده است.
هوش مصنوعی: با هدیهای که از هر گوشه دنیا، از روم و چین و دیگر سرزمینها آورده شده است.
هوش مصنوعی: فرستاده رفت و گنجینه را از یکدیگر جدا کرد و هر یک را به صاحب گنج سپرد.
هوش مصنوعی: سپس با مهارت در گفتار، مخزن پنهان را باز کرد.
هوش مصنوعی: این فرد، که شجاع و نیرومند مانند شیر است، فرماندهای است از عرب و در پشت لشکر قرار دارد.
هوش مصنوعی: کسی که اصالت و شخصیت بالایی دارد، تمام امکانات و شرایط لازم برای برتری و بزرگترین شدن را دارد.
هوش مصنوعی: اگر به دنبال خون و انتقام هستی، مانند آب روان به راحتی و بدون توقف اجرا کن. و اگر از طلا سخن میگویی، باید با دقت و فلسفه میکوشی، نه اینکه بیمحابا و به سادگی از آن بگذری.
هوش مصنوعی: هم از او (دوست یا یار) به یاری و کمک میرسی و هم آزاد میشوی از قضاوتها و حکمها.
هوش مصنوعی: پیک، با گفتارهای فراوانی که دارد، موجب میشود پدر عروس درگیر مشکلات و نگرانیها شود.
هوش مصنوعی: هرقدر که به دور و بر کار برگشت و مراجعه کرد، نتوانست از این وضعیت و موقعیت خارج شود و به قبول کردن حقیقت نپردازد.
هوش مصنوعی: انجام آن کار رضایت به یک عمل خطرناک و دشوار را به دنبال داشت که نتیجهاش قرار گرفتن در موقعیتی بسیار دشوار و تهدیدآمیز بود.
هوش مصنوعی: وقتی که روز دیگری طلوع کند و خورشید مانند عروسی زیبا به آسمان بیاید و جام جمشید را در دست بگیرد.
هوش مصنوعی: عرب در جای محکم و استواری، جایگاه عروسی را برای غلام روسی آماده کرده بود.
هوش مصنوعی: پدر عروس برای فراهم کردن جهیزیه و تزئینات به بازار و مکانهای مختلف رفته است.
هوش مصنوعی: داماد و دیگر مهمانان را به جشن دعوت کرد و در مقابل هم جمع شدند و برای خوشحالی و شادی نشستهاند.
هوش مصنوعی: آیین خوشبختی و جشن و شادی به بهترین شکل ممکن برپا شد.
هوش مصنوعی: به روش عربها، دوباره جمع شدند و عقدی را که قبلاً شکسته شده بود، دوباره برقرار کردند.
هوش مصنوعی: طوفان در دل آسمان رخداد و در میان شیر قلب، کلامی عمیق و تاثیرگذار مطرح شد.
هوش مصنوعی: در شیراز، محلی که بت زیبایی وجود داشت، به اطراف آن شکر پاشیدند.
هوش مصنوعی: این جمله به توصیف شخصی میپردازد که دارای یک دهان کوچک و تنگ است. این فرد در روزی به مانند بوی خوش عود و شکر به عطر و رایحهای خوش تبدیل میشود. به نوعی میتوان فهمید که این شخص در شرایطی خاص، ویژگیهای مثبت و جذابی از خود را نمایان میکند.
هوش مصنوعی: عطری که از دل برمیخیزد، مانند بخاری است که احساسات و عشق را بیدار میکند، در حالی که مانند گل گلاب تلخی را به همراه دارد.
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و جذابیت یک شخص اشاره دارد که رنگ لبهایش شبیه به لعل (جواهر قرمز) است و چشمانش باعث ترس و دل نگرانی میشود. این ویژگیها مانند بویی خوش که از گلاب برمیخیزد، جذابیت و دلربایی خاصی به او میبخشد.
هوش مصنوعی: زمانی که یار او به خوبی آماده و ساخته شده بود، خود او هیچ کاری نکرده بود.
هوش مصنوعی: به تدریج، ظرف شیرینی که قبلاً آماده شده بود، به دلیل نزدیکی به دهان، خراب و بیفایده شد.
هوش مصنوعی: اگر بر خارها قدم بگذاری، آنها به تو آسیب میزنند و اگر آتش به دهان بگذاری، میسوزی.
هوش مصنوعی: هر عضوی که نسبت به خواستهها و دستورات تو نافرمانی کند، نمیتواند فرمان تو را بر خود بپذیرد.
هوش مصنوعی: هرکس که از گروه خود سرپیچی کند، از آن جامعه و وابستگیاش جدا خواهد شد.
هوش مصنوعی: اگر کسی مانند مار گزیده شود، باید انگشت او را قطع کرد تا از آسیب بیشتر جلوگیری شود.
هوش مصنوعی: زندگی و وجود، داروی سازگاری و هماهنگی در دنیا است، در حالی که مرگ باعث ایجاد تضاد و ناسازگاری میشود.
هوش مصنوعی: لیلی که روح را شاد میکرد، در تنوع و تفاوت خودش، جانش را به خطر انداخته بود.
هوش مصنوعی: وقتی صبح دم، آفتاب درخشان طلوع کرد، خیمهای بر این گلزار زیبا برپا شد.
هوش مصنوعی: در شب، آسمان پر از ستاره شد و در کنار رود نیل، جلوهای زیبا به وجود آمد.
هوش مصنوعی: داماد شاداب و خوشحال برای عروس، محمل و زینتهایی آماده کرد.
هوش مصنوعی: وقتی عروس به خانهی شوهر رفت، او را با احترام و بزرگواری بسیار همراهی کردند.
هوش مصنوعی: تمام قدرت و سلطنت خود را به او سپرد و تمامی خوبیها و بدیها را نیز به او واگذار کرد.
هوش مصنوعی: روزهایی بود که به نرمی و با احترام به دوستانم محبت میکردم.
هوش مصنوعی: زمانی که نخل رطب به بار نشسته و به شکوفایی رسیده است، کسی با شجاعت به درخت نزدیک شده و میوهای از آن را میچیند.
هوش مصنوعی: از آن نخل بلند، خاری برآمد که به خاطر دردش نتوانست شب را آرام بخوابد.
هوش مصنوعی: لیلی آنقدر به او ضربهای وارد کرد که همانند مردهای بدون حواس بر زمین افتاد.
ار دگر یعنی یکبار دیگر. معنی مصرع: گفت اگر یکبار دیگر این عمل (تماس بدنی و دستدرازی) را تکرار کنی.
هوش مصنوعی: به خدای خود قسم میخورم که به بهترین شکل ممکن معشوقهام را آفریده است.
هوش مصنوعی: اگر از من به تو سودی نرسد، حتی اگر شمشیر تو خون من را بریزد، مشکلی نیست.
هوش مصنوعی: وقتی ابنسلام مشاهده کرد که آن بت به او سوگند میخورد، خوشحال شد و به او سلام کرد.
هوش مصنوعی: او متوجه شد که هیچکس غیر از او، نور و روشنی ندارد و تنها خودش از آرامش و آزادی برخوردار است.
هوش مصنوعی: اما نمیتوانست به راحتی از او جدا شود.
هوش مصنوعی: به خاطر دیدن آن روی زیبا، دل به او باخته بود و حالا از دستش رفته است.
هوش مصنوعی: گفت وقتی که عشق او اینگونه در من تأثیر گذاشته، بهتر است که او را از دور نظاره کنم.
هوش مصنوعی: خوشحال شدن به دیدن یک منظره بهتر است از اینکه از من دوری جویی.
هوش مصنوعی: او از سر گناهکاری عذرخواهی کرد و شروع به زاری و ناله کرد.
هوش مصنوعی: از زمانی که به نظارهات نشستم، اگر از این عشق بگذرم، بیرحم و بیوفا خواهم بود.
هوش مصنوعی: پس از این که دنیا دیگر به او توجهی نکرد، دیگر تنها نگریست بمانده بود.
هوش مصنوعی: این عبارت به زیبایی و دلربایی یک باغ و گلستان اشاره دارد که چشمان بیننده را به خود جذب میکند. زیباییهایی که در این فضا وجود دارد، به خصوص گلها و زینتهای آن، باعث میشود که هر کسی به آنجا بیفتد و تحت تأثیر قرار بگیرد.
هوش مصنوعی: تا زمانی که باد بویی از دامن یارم به همراه نیاورد.
هوش مصنوعی: هر لحظه در حال نوحهسرایی به مسیر بیخبری آمدی و از جایی که بودی، خارج شدی.
هوش مصنوعی: در اینجا شخصی با حالتی شاد و سرمست، به سرعت و با انرژی حرکت میکند و به نوعی از شوق و هیجان میتازد. حرکات او چنان است که انگار صدای نالهای دلانگیز و زیبا را تولید میکند، که از هزار نوازنده و دستان مختلف هم بیشتر زنده و تاثیرگذار است.
هوش مصنوعی: تو از یار دور خبر و نشانهای آوردی که اثرش به دل آزردهام نشسته است.
هوش مصنوعی: او به شدت از درد و رنج جدایی شکایت میکرد و بیصبری نشان میداد.
هوش مصنوعی: عشق پنهانی آشکار شد و آن راز مانند روز روشن شد.
هوش مصنوعی: او از شوهر و پدرش سختیها و ناملایمات را تحمل کرده و بار سنگین رنج آنها را به دوش کشیده است.
هوش مصنوعی: وقتی که عشق به دل را به گوهر (ارزش) وصل کرد، چه اهمیتی دارد که پدر چقدر نگران باشد یا شوهر چقدر دلواپس.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.