سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱ - بنام خداوند بخشایشگر مهربان
خوشتر آن باشد که سرّ دلبران
گفته آید در حدیث دیگران
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۲ - بسمه تعالی شأنه
هر که بر هستی حق جوید دلیل
او زیانمند است و اعمی و ذلیل
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۳ - بسم الله الرحمن الرحیم
ابتدا میکنم بنام خدا
موجد عالم فنا و بقا
آنکه نی ضد بود نه ند او را
نیستش کس شریک در دو سرا
نی ز کس زاد و نی کسی از وی
[...]
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۴ - در بیان آنکه ظاهر آدم محسوس است و مجسم، مقامش هم لایق او باشد محسوس و مجسم و روح را که معنوی است و بیچون مقامش هم معنوی و بیچون باشد. آسمان و زمین خانۀ اجسام است و عالم بیچون که اصل هستیهاست مقام ارواح است پس این عالم آخر باشد و عالم آخرت سرا از آن جهت پیغامبر علیه السلام جسم را مرکب خواند که نفسک مطیتک فارفق بها پس عیسی علیه السلام بر این صورت نرفته باشد بر آسمانی رفته باشد که آن بر این حاکم است و آن آسمان انوار و صفات خداست. و در تقریر آنکه شرط است دوبار زائیدن آدمی را یکی از مادر و بار دیگر از تن و هستی خود. تن مثال بیضه است گوهر آدمی باید که در این بیضه مرغی شود از گرمی عشق و از تن بیرون آید و در جهان جاویدان جان که عالم لامکان است پران شود که اگر مرغ ایمان او از هستی او نزاید حکم سقط گرفته باشد از او کاری نیاید و ابداً محجوب ماند که و من کان فی هذه اعمی فهو فی الاخرة اعمی.
مصطفی گفت تن بود مرکب
روح یا عقل کی شود مرکب
مرکبی دان بقول او تن را
در سرای بقا مجو تن را
پس یقین شد که آسمان و زمین
[...]
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۵ - در بیان آنکه حق تعالی خلق را از ظلمت آفرید و مراد از ظلمت آب و گل است که حیوانیست و بخواب وخور میزید نور خود را بر آن ظلمت نثار کرد که ان اللّه تعالی خلق الخلق فی ظلمة ثم رش علیهم من نوره و در تقریر آنکه حق تعالی چون آدمی را آفرید قابلیت آنش دادکه او را بشناسد پس از هر صفت بی پایان خود اندک اندک در او تعبیه کرد تا از این اندک آن بسیار و بینهایت را تواند فهم کردن چنانکه از مشتی گندم انباری را و از کوزۀ آب جوئی را اندکی بینائی داد شود که همه بینائی چه چیز است و همچنین شنوائی و دانائی و قدرت الی ما نهایه همچون عطاری که از انبارهای بسیار اندک در طبلهها کند و بدکان آورد همچون حنا و عود و شکر و غیر آن تا آن طبلهها انموذج انبارها باشد از این روی میفرماید که و مااوتیتم من العلم الا قلیلا مقصودش علم تنها نیست یعنی آنچنانکه از علم اندکی دادم از هر صفتی نیز اندک دادم تا ازاین اندک آن بی نهایت معلوم شود پس طبلههای عطار صورت انبارهاش باشد که خلق آدم علی صورته
خلق را چو ساخت در ظلمت
نورشان ریخت بر سر از رحمت
نور خود را نثار بر سرشان
کرد تا شد لقاش در خورشان
کرد ترکیب جسم را ز چهار
[...]
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۶ - در بیان آنکه حق تعالی در نهاد هر کس خاصیتی نهاده است که به جز به جنس خود نیارامَد و اگر بیارامَد بنابر علتی باشد و آن خاصیت همچو موکلی است که شخص را به جنس خود میبرد که ان الله تعالی ملکا یسوق الجنس الی الجنس و در تقریر آنکه جنس جنس آفریدن را سبب آن بود که چیزها به ضد ظاهر میشود که و بضدها تتبیّن الاشیاء دیگر آنکه کمال صنعت آنست که بر بد و نیک قادر باشد زیرا که اگر بر نیک توانا باشد و نتواند بد ساختن قادر تمام نباشد پس نسبت به خدا نیک و بد یکساناند از آن ره که هر دو معرف کمال صنعت حقاند لیکن اگر از این نسبت قطع نظر کنی نیک و بد کی یکسان باشد. تقریری دیگر که بیاین نسبت و تعلیل کشف شود که نیک و بد همه نیک است چون این تقریر را به صدق شنیده باشی و قبول کرده باشی به برکت این، حق تعالی بدانت نیز راه دهد
هست حق را فرشته ای به زمین
کاو برد جنس را به جنس یقین
دیوْ جان را به سوی دیو برد
میر و شه را سوی خدیو برد
زنصفت را برد به سوی زنان
[...]
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۷ - در بیان آنکه معانی چنانکه هست حق آنست که در زبان و عبارت نگنجد زیرا که سخن را سه مرتبه است یکی نثر و یکی نظم و یکی اندیشه که در اندرون روی مینماید آنچه در اندرون است عرصهاش عظیم با گشاد و واسع و بسیط است و چون در عبارت نثر میآید تنگ میگردد و چون در نظم میآید هم تنگتر میشود و بالای این هر سه مرتبه عالم غیب است که فیض از آنجا در سینه میآید سعت و بسط آن بیحد و بیپایان است
در یم ِ نثر، نظم یک قطره است
در خور خامشی، سخن ذره است
در خموشی تویی یقین دریا
شبنمی، چون شوی به لب گویا
خمشی اصل و گفتگو فرع است
[...]
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۸ - در بیان آنکه حق تعالی دو دریا آفریده است یکی از نور و یکی از ظلمت و برزخ معنوی میان آن دو دریا کشیده است که آمیختنشان به همدیگر ممکن نیست همچون آب و روغن که در یک قندیل باشند و به هم نیامیزند مدد اهل تقوی و انبیاء و اولیاء و ملائکه از آن دریای نور است و مدد مشرکان و شیاطین و نفوسِ بدان از دریای ظلمت است که به هم چفسیدهاند و نمیآمیزند که مرج البحرین یلتقیان بینهما برزخ لایبغیان.
بشنو این را ز نص ای دانا
که ز یزدان دو بحر شد پیدا
یک پر از شهد و قند و نرمی و لطف
یک پر از زهر و قهر و کلی عنف
یک دهد خاره یک دهد نسرین
[...]
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۹ - در بیان آنکه چنانکه آفتاب چراغ عالم است که خلق همدیگر را به واسطهی آن میبینند و فرق میکنند میان بیگانه و خویش و زشت و خوب و سیاه و سفید حق تعالی آفتاب عقول و علوم و حقایق و دقایق است زیرا که بینور حق هیچ اندیشه راست روی ننماید و میان دو سخن فرق نتوان کردن پس فرق کردن تو میان دو سخن شاهد است که حق را میبینی جهت اینکه بیدیدن حق تمیز ممکن نیست چنانکه بیدیدنِ آفتاب تمیز میان دو شخص ممکن نباشد
خور عقل است حق اگر دانی
فکرها را به نور او خوانی
حالت فکر تو خدا بینی
نیک و بد را از او جدا بینی
سخنی پیش تو بد و دون است
[...]
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۰ - رجوع به تمامی آنکه سخن سه مرتبه دارد و خموشی بالای نطق است ولیکن نه هر خموشیی زیرا که جماد و حیوان و مردم جاهل سخن نمیگویند دلیل نکند که خموشی ایشان بهتر از نطق است
لیک این هم بدان و فهمی کن
کاین کسی را بود که او ز سخن
جاهلان را کند به حق دانا
عالمان را برد بر اوج سما
ابر جودش دهد به بَر بُرها
[...]
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۱ - در بیان آنکه انبیاء و اولیاء یک نفس و یک نورند همه از یک خدای میگویند و بخشایش از او دارند از هستی خود رهیدهاند جز ذکر و تعظیم خلق در ایشان چیزی نمانده است از ماسوی اللّه نیست شدهاند و قایم به حقاند «فانی ز خود و به دوست باقی ----- این طرفه که نیستند و هستند»
همچنین اند اولیای کبار
موجزن جمله چون یم زَخّار
همه ارواح اولیای گزین
از یکی نور بودهاند یقین
نامهاشان به صورت ار دگر است
[...]
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۲ - شکر کردن موسی خدا را که دعاش قبول گشت و خضر را علیه السلام دریافت
بر زمین سر نهاد و شکر خدا
کرد از جان و دل بصدق و صفا
زان ملاقات شد قوی شادان
رفت پیش خضر سجود کنان
دست بوس خضر چو کرد بگفت
[...]
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۳ - جواب خضر موسی را علیه السلام که چون ملاقات من مقدور تو شد اکنون باز گرد و پیش امت خود رو که خیرا لزیارة لحظة
گفت ای موسی کلیم بدان
که به من کرد همرهمی نتوان
که زنم نعل باژگونه بسی
نکتهام را نکرد فهم کسی
صحبتم مشکل و قوی صعب است
[...]
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۴ - باز استغفار کردن موسی علیه السلام و قبول کردن توبۀ او را خضر علیه السلام
باز با همدگر رفیق شدند
باز از جان و دل شفیق شدند
تا رسیدند در جزیره بحر
بر عمارت بزرگ همچون شهر
اندر آن جای یک پسر دیدند
[...]
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۵ - در بیان امر فرمودن حقتعالی فرشتگان را که آدم را سجود کنند که و اذقلنا للملائکة اسجدوا لادم فسجدوا الا ابلیس ابی و استکبر و کان من الکافرین و سجده کردن فرشتگان و اعراض ابلیس که من جز تو خدا را نمیپرستم و سجود نمیکنم و جواب حق تعالی ابلیس را که خداوندگار تو آنگاه باشم که امر مرا بشنوی و بجا کرده آری چنانکه عقل را آفریدم و امر کردم امر را بجا آورد و از آن ابا نکرد که ان الله لما خلق العقل قال له اقعد فقعد ثم قال له قم فقام ثم قال له اقبل فاقبل ثم قال له ادبر قادبر ثم قال له تکلم فتکلم ثم قال انصت فانصت ثم قال له انظر فنظر ثم قال له انصرف فانصرف ثم قال له افهم ففهم ثم قال له بعزتی و جلالی(و عظمتی) و کبریائی و استوائی علی عرشی ماخلقت خلقاً اکرم علی منک و لا احب الی منک بک اعرف و بک اعبد و بک اطاع و بک اعطی و ایاک اعتب لک الثواب و علیک العقاب.
نشنیدی حکایت ابلیس
که چرا دور گشت از تقدیس
زانکه حق با فرشتگان فرمود
که بادم کنند جمله سجود
همه کردند سجده از دل و جان
[...]
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۶ - استشهاد آوردن حکایت سلطان محمود که امیرانش از حسد میگفتند که چرا پیش سلطان، ایاز از ما مقربتر باشد و دریافتن سلطان ضمیر ایشان و بشکستنِ گوهر شبافروزشان امتحان کردن و ناشکستن ایشان گوهر را و تحسین کردن پادشاه و عاقبت به دست ایاز رسیدن و شکستن ایاز آن گوهر شبافروز را
همچنین بود قصۀ محمود
با ایاز گزیدۀ مسعود
باژگون نعلها نگر به جهان
شاه اندر لباس بنده نهان
بنده بر تخت شسته همچو شهان
[...]
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۷ - در بیان آنکه مراد از سلطان محمود خداست و از امیران عقلاء و علماء و حکماء و از ایاز انبیاء و اولیاء و از گوهر هستی ایشان
هست محمود خلق دو جهان
خودپرستان مثال آن میران
اولیا چون ایاز عاشق حق
دائماً از خدا گرفته سبق
هستی آدمی بود گوهر
[...]
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۸ - در بیان آنکه ملکالموت آیینه صافی است که هر کس روی خود در او میبیند اگر دیو است دیوش میبیند و اگر فرشته است فرشته الی مالانهایه
ملک الموت چون بر او آید
تا که روحش ز جسم برباید
قهر بیند از او چو غافل بود
لطف بیند هر آنکه عاقل بود
ملک الموت چون فرشته بود
[...]
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۹ - در بیان آنکه آدمی چنانکه زید چنان میرد؛ باز همچنان حشر شود. ذات او از آنچه هست نگردد و چیز دیگر نشود آنچنانکه دانههای گندم و جو و برنج و گاورس و غیرها من الحبوب را چون در زمین بیندازند و بکارند از زمین همان رویند و سر برآرند اگر گندم است گندم و اگر جو است جو. آدمیان نیز اگرچه به صورت یک رنگاند و یک نقش لیکن در معنی متفاوتاند و مخالف؛ یکی امین است و یکی خائن یکی صالح است یکی طالح یکی مؤمن است و یکی کافر الی مالانهایه. چون بمیرند و در گور روند هر یکی چنانکه بود باز همچنان برخیزد و حشر شود که یوم تبیض وجوه و تسود وجوه از این سبب میفرماید پیغامبر علیه السلام « کما تعیشون تموتون و کما تموتون تحشرون »
نشنیدی که شاه جمله رسل
مهدی و هادی و خفیر سبل
گفت روشن کما تعیشون دان
در تموتون همان صفت برخوان
شخص از مرگ اگرچه بگدازد
[...]