عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱
تا به عمدا ز رخ نقاب انداخت
خاک در چشم آفتاب انداخت
سر زلفش چو شیر پنجه گشاد
آهوان را به مشک ناب انداخت
تیر چشمش که عالمی خون داشت
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲
عشق جانان همچو شمعم از قدم تا سر بسوخت
مرغ جان را نیز چون پروانه بال و پر بسوخت
عشقش آتش بود کردم مجمرش از دل چو عود
آتش سوزنده بر هم عود و هم مجمر بسوخت
زآتش رویش چو یک اخگر به صحرا اوفتاد
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳
آههای آتشینم پردههای شب بسوخت
بر دل آمد وز تف دل هم زبان هم لب بسوخت
دوش در وقت سحر آهی برآوردم ز دل
در زمین آتش فتاد و بر فلک کوکب بسوخت
جان پر خونم که مشتی خاک دامن گیر اوست
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴
دولت عاشقان هوای تو است
راحت طالبان بلای تو است
کیمیای سعادت دو جهان
گرد خاک در سرای تو است
ناف آهو شود دهان کسی
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵
دلبرم در حسن طاق افتاده است
قسم من زو اشتیاق افتاده است
بر سر پایم چو کرسی ز انتظار
کو چو عرش سیم ساق افتاده است
گر رسد یک شب خیال وصل او
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶
آن نه روی است ماه دو هفته است
وان نه قد است سرو برفته است
پیش ماه دو هفتهٔ رخ تو
ماه و خورشید طفل یک هفته است
ذرهای عشق آفتاب رخش
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷
تا کی از صومعه خمار کجاست
خرقه بفکندم زنار کجاست
سیرم از زرق فروشی و نفاق
عاشقی محرم اسرار کجاست
چون من از بادهٔ غفلت مستم
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸
چون ز مرغ سحر فغان برخاست
ناله از طاق آسمان برخاست
صبح چون دردمید از پس کوه
آتشی از همه جهان برخاست
عنبر شب چو سوخت زآتش صبح
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹
دوش کان شمع نیکوان برخاست
ناله از پیر و از جوان برخاست
گل سرخ رخش چو عکس انداخت
جوش آتش ز ارغوان برخاست
آفتابی که خواجهتاش مه است
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰
اینت گم گشته دهانی که توراست
وینت نابوده میانی که توراست
از دو چشم تو جهان پرشور است
اینت شوریده جهانی که توراست
جادوان را به سخن خشک کنی
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱
چون مرا مجروح کردی گر کنی مرهم رواست
چون بمردم ز اشتیاقت مرده را ماتم رواست
من کیم یک شبنم از دریای بیپایان تو
گر رسد بویی از آن دریا به یک شبنم رواست
گر رسانی ذرهای شادی به جانم بی جگر
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲
عاشقی و بی نوایی کار ماست
کار کار ماست چون او یار ماست
تا بود عشقت میان جان ما
جان ما در پیش ما ایثار ماست
جان مازان است جان کو جان جان است
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳
این چه سوداست کز تو در سر ماست
وین چه غوغاست کز تو در بر ماست
از تو در ما فتاده شور و شری
این همه شور و شر نه در خور ماست
تا تو کردی به سوی ما نظری
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴
راه عشق او که اکسیر بلاست
محو در محو و فنا اندر فناست
فانی مطلق شود از خویشتن
هر دلی که کو طالب این کیمیاست
گر بقا خواهی فنا شو کز فنا
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵
طرقوا یا عاشقان کین منزل جانان ماست
زانچه وصل و هجر او هم درد و هم درمان ماست
راه ده ما را اگر چه مفلسان حضرتیم
آیت قل یا عبادی آمده در شان ماست
نیستم اینجا مقیم ای دوستان بر رهگذر
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶
تا آفتاب روی تو مشکین نقاب بست
جان را شب اندر آمد و دل در عذاب بست
ترسید زلف تو که کند چشم بد اثر
خورشید را ز پردهٔ مشکین نقاب بست
ناگاه آفتاب رخت تیغ برکشید
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷
تو را در ره خراباتی خراب است
گر آنجا خانهای گیری صواب است
بگیر آن خانه تا ظاهر ببینی
که خلق عالم و عالم سراب است
در آن خانه تو را یکسان نماید
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸
چون به اصل اصل در پیوسته بیتو جان توست
پس تویی بیتو که از تو آن تویی پنهان توست
این تویی جزوی به نفس و آن تویی کلی به دل
لیک تو نه این نه آنی بلکه هر دو آن توست
تو درین و تو در آن تو کی رسی هرگز به تو
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹
عزیزا هر دو عالم سایهٔ توست
بهشت و دوزخ از پیرایهٔ توست
تویی از روی ذات آیینهٔ شاه
شه از روی صفاتی آیهٔ توست
که داند تا تو اندر پردهٔ غیب
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰
عقل مست لعل جان افزای توست
دل غلام نرگس رعنای توست
نیکویی را در همه روی زمین
گر قبایی هست بر بالای توست
چون کسی را نیست حسن روی تو
[...]