گنجور

 
عطار

آن نه روی است ماه دو هفته است

وان نه قد است سرو برفته است

پیش ماه دو هفتهٔ رخ تو

ماه و خورشید طفل یک هفته است

ذره‌ای عشق آفتاب رخش

همه دلها به جان پذیرفته است

نرگس اوست ای عجب بیمار

دل عشاق درد بگرفته است

هر کجا صف کشیده مژه او

فتنه بیدار و عافیت خفته است

از دهانش که هست معدومی

نیست عالم تهی پر آشفته است

به دهانش خوش آمد است محال

هر که حرفی از آن دهان گفته است

در دهانش که هست سی و دو در

در پس یک عقیق ناسفته است

می‌نبینی دهانش اگر بینی

کاشکار است آنکه بنهفته است

تا درافشان شد از دهانش فرید

بر سر طاق عالمش جفته است