گنجور

 
عطار

راه عشق او که اکسیر بلاست

محو در محو و فنا اندر فناست

فانی مطلق شود از خویشتن

هر دلی که کو طالب این کیمیاست

گر بقا خواهی فنا شو کز فنا

کمترین چیزی که می‌زاید بقاست

گم شود در نقطهٔ فای فنا

هر چه در هر دو جهان شد از تو راست

در چنین دریا که عالم ذره‌ای است

ذره‌ای هست آمدن یارا کراست

گر ازین دریا بگیری قطره‌ای

زیر او پوشیده صد دریا بلاست

برنیاری جان و ایمان گم کنی

گر درین دریا بری یک ذره خواست

گرد این دریا مگرد و لب بدوز

کین نه کار ما و نه کار شماست

گر گدایی را رسد بویی ازین

تا ابد بر هرچه باشد پادشاست

از خودی خود قدم برگیر زود

تا ز پیشان بانگت آید کان ماست

دم نیارد زد ازین سیر شگرف

هر که را یک‌دم سر این ماجراست

زهد و علم و زیرکی بسیار هست

آن نمی‌خواهند درویشی جداست

آنچه من گفتم زبور پارسی است

فهم آن نه کار مرد پارساست

سلطنت باید که گردد آشکار

تا بدانی تو که این معنی کجاست

در دل عشاق از تعظیم او

کبریایی خالی از کبر و ریاست

محو کن عطار را زین جایگاه

کین نه کسب اوست بل عین عطاست

 
 
 
غزل شمارهٔ ۳۴ به خوانش فاطمه زندی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
خواجه عبدالله انصاری

مرغ ایمانرا دو پر خوف و رجاست

مرغ را بی‌پر پرانیدن خطاست.

مسعود سعد سلمان

ای نگارین چون تو از خوبان کجاست

نیست کس را آنچه از گیتی تراست

قد و روی و زلف،سرو و ماه مشک

مشک، پیچان، ماه، تابان، سرو،راست

تا مرا مهر تو اندر دل نشست

[...]

قوامی رازی

«ای قوامی هر که چون تو نانباست

تا قیام الساعه فخر شهر ماست »

«گندم فضل خدای از بهر تو

کشته اندر دستگرد کبریاست »

«تخمش از تقدیس عرش ایزدیست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از قوامی رازی
انوری

رتبت و تمیکن صدر موئتمن

همچو قدر و همتش بی‌منتهاست

آفتابش در سخاوت مقتدیست

واسمان را در کفایت مقتداست

طبع شد بیگانه با آز و نیاز

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

عشق تو همچون قضا فرمانرواست

وصل تو همچون قدر مشکل گشاست

لعل میگونت بسرخی میزند

سرخیش زانست کاندر خون ماست

عشق تو زرد کرد رنگ روی من

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه