عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۶
هر که در بادیهٔ عشق تو سرگردان شد
همچو من در طلبت بی سر و بی سامان شد
بی سر و پای از آنم که دلم گوی صفت
در خم زلف چو چوگان تو سرگردان شد
هر که از ساقی عشق تو چو من باده گرفت
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۷
هر که در راه حقیقت از حقیقت بینشان شد
مقتدای عالم آمد پیشوای انس و جان شد
هر که مویی آگه است از خویشتن یا از حقیقت
او ز خود بیرون نیامد چون به نزد او توان شد
آن خبر دارد ازو کو در حقیقت بیخبر گشت
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۸
جهان از باد نوروزی جوان شد
زهی زیبا که این ساعت جهان شد
شمال صبحدم مشکین نفس گشت
صبای گرمرو عنبرفشان شد
تو گویی آب خضر و آب کوثر
[...]
عطار » مختارنامه » باب هشتم: در تحریض نمودن به فنا و گم بودن در بقا » شمارهٔ ۵۶
دل از طمع خام چنان بریان شد
از آتش شوقی که چنان نتوان شد
جانی که ز قدر فخر موجوداتست
در راه غم تو با عدم یکسان شد
عطار » مختارنامه » باب بیست و هفتم: در نومیدی و به عجز معترف شدن » شمارهٔ ۴۰
گر جان گویم برآمد و حیران شد
ور دل گویم واله و سرگردان شد
گفتی که به عجز معترف باید گشت
عاجزتر ازین که من شدم نتوان شد
عطار » الهی نامه » آغاز کتاب » در معراج حضرت رسالت علیه الصلوة والسلام
نبی بر وی سوار اندر زمان شد
مکان بگذاشت سوی لامکان شد
عطار » الهی نامه » بخش اول » (۱) حکایت زن صالحه که شوهرش به سفر رفته بود
بسی مفلوج از انفاسش چنان شد
که با راه آمد و پایش روان شد
عطار » الهی نامه » بخش چهارم » (۱) حکایت سرپاتک هندی
به یک ره فتنهٔ آن دلستان شد
که آسان بر پری عاشق توان شد
عطار » الهی نامه » بخش پنجم » (۷) حکایت گبر که پُل ساخت
در آن ساعت که از جسم تو جان شد
دلی پر بت بر حق چون توان شد
عطار » الهی نامه » بخش دهم » (۲) مناجات موسی با حق تعالی ودر خواستن او یکی از اولیا
چو موسی از پی کوزه روان شد
بیک دم از تن آن تشنه جان شد
عطار » الهی نامه » بخش یازدهم » (۳) حکایت گفتار پیغامبر در طفل نوزاد
ز دنیا هر که سوی آن جهان شد
بگفتم حال طفلت همچنان شد
عطار » الهی نامه » بخش سیزدهم » (۴) حکایت پیمبر در شب معراج
دریغا سودِ بسیارت زیان شد
که راهت محو گشت و کاروان شد
عطار » الهی نامه » بخش سیزدهم » (۱۶) حکایت پیغامبر و کنیزک حبشی
پیمبر دم نزد با او روان شد
وزو نستد ردا و همچنان شد
عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۱) سکندر و وفات او
کشید آن سرمه وچشمش چنان شد
که عرش و فرش در حالش عیان شد
عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۲) حکایت نمرود
چو بالا برکشید و راه دان شد
مگر یک روز در راهی روان شد
عطار » الهی نامه » بخش پانزدهم » (۸) حکایت ابراهیم ادهم با خضر علیه السلام
بگفت این وز قفای او روان شد
که تا مردی ز مردان جهان شد
عطار » الهی نامه » بخش پانزدهم » (۱۲) حکایت سلطان محمود با پیرزن
شه از گفتارِ آن زن خون فشان شد
عنان بر تافت با او هم عنان شد
عطار » الهی نامه » بخش شانزدهم » (۱) حکایت پسر هارون الرشید
چو آمد در وثاق من چنان شد
کزان سان ناتوان خود کی توان شد
عطار » الهی نامه » بخش هفدهم » (۷) حکایت آن پیر که دختر جوان خواست
ازان پشتت به پیری چون کمان شد
که چون تیر از گناهت سرگران شد
عطار » الهی نامه » بخش هجدهم » (۱) حکایت بلُقیا و عفّان
نبردش هیچ فرمان و روان شد
به پیش تخت سلطان جهان شد