قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱
اول به نام آنکه زد این بارگاه را
افروخت شمع مشعله مهر و ماه را
برپای کرد زنگی شب را ز تخت ظلم
بر جا نشاند روز مرصّع کلاه را
خفتان نقره کرد برون از تن جهان
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲
ای ذات پاکت از همه ماسوا، سوا
وز درگه تو یافته هر بینوا، نوا
انعام توست بر همه خاص و عام، عام
تشریف توست بر قد هر نارسا، رسا
گمگشتگان وادی جهل مرکبیم
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴
ای کز دو زلف سرکشت داریم در تن تابها
بیرون چه سان آریم ما کشتی از این گردابها
عقل و شکیب و نقد دل در راه جانان صرف شد
رفته است بیرون از کفم جمعیت اسبابها
زین اشگ چشم لالهگون کردم تعجب عاقبت
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰
اگر آن شمع بزم دل رود مستانه در صحرا
نیاید در نظر غیر از پر پروانه در صحرا
نماید هرکجا رخ نه فلک آیینه میگردد
ز صیقل کاری خاکستر پروانه در صحرا
ز وحشت تنگنای شهر زندان است بر عاشق
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸
صیاد به من تنگ چنان کرده قفس را
کز تنگی جا بسته به من راه نفس را
این چشم پرآشوب نگاهی که تو داری
مستی است که بندد به قفا دست عسس را
چون بر نکشم آه و فغان از دل صد چاک
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰
بکش از رخ نقاب و بر فروزان عارض گل را
بیا یکسر بسوزان زآتش گل بال بلبل را
به رنگآمیزی زلف و رخت صد آفرین کردم
که پیچیده است گرد دسته گل تار سنبل را
اگر خواهی رهانی مو به مو جمعیت دلها
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱
چند روزی شد که حیرانم نمیدانم چرا
رفت بیرون از بدن جانم نمیدانم چرا
در شگفت استم که همچون صبح بیخود دمبهدم
چاک میگردد گریبانم نمیدانم چرا
گشتهام با آن که چون ماهی شناور در سرشک
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳
افزود عکس رویش خوش بر صفای مینا
خواهم نمود امشب جان را فدای مینا
بر دامن تو جا کرد از روی مهربانی
جا دارد ار گذارم سر را به پای مینا
دست تواش به گردن شد آشنا عجب نیست
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶
ای خرم از نسیم وصالت بهارها
گلچین بوستان رخت گلعذارها
اشجار باغ را به نظر گر درآوری
نرگس به جای برگ بروید زخارها
بنمای رخ به ما که ز حد رفت کار دل
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸
کی ز جور دهر کم فرصت الم داریم ما
چون تو را داریم از دشمن چه غم داریم ما
ما اسیران با گرفتاری ز بس خو کردهایم
هر کجا در خاک دامی نیست رم داریم ما
کم مبادا از سر ما نقش داغ و مد آه
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴
هر کجا عکس جمال یار میافتد در آب
گویی از گلشن گل بیخار میافتد در آب
باز میدارد ز رفتن بحر را حیرت مگر
سایه آن سرو خوشرفتار میافتد در آب
یک نگاهی کن که میگردد صدف را آب دل
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳
دیده خونبار ما چون گشت گریان مفت ماست
دانهای افشانده در خاکیم باران مفت ماست
نشکفد تا غنچه در گلزار نتوان برد فیض
هرکه چون گل پاره میسازد گریبان مفت ماست
نیست نفعی جز ضرر در آشناییهای خلق
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴
عالمی را سوختی از جلوه ای رعنا بس است
بردی از حد ناز ای بیرحم استغنا بس است
ز انتظار ضربت تیغ تو مردن تا به کی
چند ای قاتل کنی امروز را فردا بس است
دیگری را در میان زنّار ای بدخود مبند
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶
نخلی است روزگار و مرا تیشه شیشه است
خارا است دهر و در دلم اندیشه شیشه است
ناخن به دل شکستم و غم ره به در نیافت
سنگ است بیستون و مرا تیشه شیشه است
دارد خطر ز جنبش مژگان دو دیدهام
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸
چرخ از آن روزی که سرگردانی خود دیده است
راستی با دشمن و با دوست کین ورزیده است
پیش چشم اهل استغنا دو روزی بیش نیست
دستگاهی را که نه افلاک بر خود چیده است
سربلندیها در آواز سبکباری بود
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰
چرخ مینا رنگ هر زهری که در پیمانه ریخت
عشق او آورد و در کام من دیوانه ریخت
ریخت مرغ روح بیاندازه بر بالای هم
خط و خال او به هر جایی که دام و دانه ریخت
بس خرابی کرد چشمش با دل ما میتوان
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲
از قدت امروز گلشن را صفای دیگر است
سرو موزون تو را نشو و نمای دیگر است
گرچه میبخشد حیات جاودانی آب خضر
لیک آب تیغ نازت را بقای دیگر است
نه به کنعان میکنم او را برابر نه به مصر
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴
رفتهرفته رفتم از یادت ببین احوال چیست
دور گشتم تا کنم شادت ببین احوال چیست
دادهام تا دل به بیدادت ببین احوال چیست
هیچگه نگذشتم از یادت ببین احوال چیست
شرط دلداری و رسم مهر و حق دوستی
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱
میکنم طوفی نمیدانم که طوف کوی کیست
هست محرابی نمیدانم خم ابروی کیست
شهسواری گردنم را در کمند آورده است
میکشد هرسو نمیدانم سر گیسوی کیست
شعلهای در جان نهان دارم ز حسن سرکشی
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱
منم که وصف تو آرایش بیان من است
حلاوت سخنت قوت زبان من است
سراغ منزلم از گلستان چه میپرسی
بلند شعله ز هرجا شد آشیان من است
شهید عشق تو جاوید زنده میماند
[...]