گنجور

 
قصاب کاشانی

ای خرم از نسیم وصالت بهارها

گلچین بوستان رخت گلعذارها

اشجار باغ را به نظر گر درآوری

نرگس به جای برگ بروید زخارها

بنمای رخ به ما که ز حد رفت کار دل

گیرد قرار تا دل ما بی‌قرارها

دل کارخانه‌ای است رگ و ریشه پود و تار

تا دیده‌ای گسسته ز هم پود و تارها

مطرب به نغمه کوش که یک‌دم غنیمت است

تا پرده بر نخاسته از روی کارها

در آب رفت نوح و تو در خواب غفلتی

بستند همرهان همه بر ناقه بارها

عالم تمام یک شب و یک روز بیش نیست

قصاب چند سیر کنی در دیارها