گنجور

 
قصاب کاشانی

اول به نام آنکه زد این بارگاه را

افروخت شمع مشعله مهر و ماه را

برپای کرد زنگی شب را ز تخت ظلم

بر جا نشاند روز مرصّع کلاه را

خفتان نقره کرد برون از تن جهان

پوشاند بر سپهر لباس سیاه را

رخسار و زلف و چشم و خط و خال آفرید

آنگاه داد راه تماشا نگاه را

صف بست دور چشم سیه چون دو پادشاه

از هر طرف ز لشکر مژگان سپاه را

بر سنگ داده گوهر و بر نیش داده نوش

خاصیّت تمام رسانده گیاه را

بر پیش بحر رحمت او جمله قطره‌ایم

قصاب غم مدار چو کردی گناه را