گنجور

 
قصاب کاشانی

ای کز دو زلف سرکشت داریم در تن تاب‌ها

بیرون چه سان آریم ما کشتی از این گرداب‌ها

عقل و شکیب و نقد دل در راه جانان صرف شد

رفته است بیرون از کفم جمعیت اسباب‌ها

زین اشگ چشم لاله‌گون کردم تعجب عاقبت

در مسکن دل یافتم سرچشمهٔ خوناب‌ها

طغیان آب گریه را نتوان گرفتن پیش ره

نزدیک شد گردد جهان ویران از این سیلاب‌ها

بردی به یغما جان ز تن ای رهزن ایمان من

با یاد زلفت تا به چند آشفته بینم خواب‌ها

از حرف غیر ای سیم تن پا بر مدار از چشم من

خورده است سرو اندر چمن از دیده من آب‌ها

از لعل آن شکر شکن بنشین و شیرین کن دهن

بسیار می‌گویی سخن قصاب در این باب‌ها