حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۰
دل خوردن عشاق تو کار دگران نیست
این لقمه، به اندازه هر کام و دهان نیست
دل بیهده بستیم به نیرنگ بهاران
آن رنگ کدام است که در برگ خزان نیست؟
در دایره گردش افلاک ندیدیم
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۱
عاشق حریف حملهٔ شیر دلیر نیست
در سینه اش اگر جگری همچو شیر نیست
از تیغ بازی نگهت می توان شناخت
کز خون هنوز نرگس مست تو سیر نیست
در کار عشق، حوصله باید حریف را
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۲
در راه محبت، سر اگر شد قدمی هست
گرچشم وفا نیست، امید ستمی هست
شد روشنم ازگوشهٔ خود، سرّ دو عالم
آیینهٔ زانوست، اگر جام جمی هست
می خواست رقیب از سخنم رنجه کند دل
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۳
نخلم از گریه در آب است و ثمر پیدا نیست
تا فلک آتش آه است و اثر پیدا نیست
وعده دل را به دعاهای سحر می دادم
وه چه سازم که شب هجر، سحر پیدا نیست
خط اگر بود، دلم پی به دهانش می برد
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۴
چشم صاحب نظران در پی دنیاست که نیست
سر خط ساده دلان نقش تمناست که نیست
جلوهٔ حسن کجا، حوصلهٔ عشق کجا؟
درکف نه صدف آن گوهر یکتاست که نیست
شور آشفتگی و شیوهٔ سرگردانی
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۵
با مستی غمت به شراب احتیاج نیست
با این دل برشته کباب احتیاج نیست
کو دیده ای که تاب جمال تو آورد؟
خورشید حشر را به نقاب احتیاج نیست
تیغ برهنه، ناز نگهبان نمی کشد
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۶
می عشق است که عالم همه میخانهٔ اوست
خرد پیر، خراباتی دیوانهٔ اوست
همه جا جلوه گه لیلی صحرایی ماست
هر کجا چشم غزالیست سیه خانهٔ اوست
یارب آن لعل شکرخا همه جا نوشش باد
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۷
دل در حریم وصل تو، پا را نگه نداشت
داغم ازین سپند که جا را نگه نداشت
روشن نشد چراغ دل و دیده اش چو شمع
هر سر که زیر تیغ تو پا را نگه نداشت
پنهان نگشت در دل صد چاک، راز عشق
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۸
گرتو را روی زمین خواهش ماوای خوشی ست
خانه در گوشهٔ دل کن که عجب جای خوشی ست
ای که بیماری آسودگیت سنگین است
درد عشقی به کف آور که مسیحای خوشی ست
جان به بیعانهٔ پیغام جفا می خواهد
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۹
ای تازه به دیدار تو ایمان خرابات
رخساره و خطّت گل و ریحان خرابات
از زمزمه معذورم اگر مست و خرابم
دل می رود از دست به دستان خرابات
شمع و گل و می بر سر هم ریخته هرسو
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۰
ای یوسف مصر از تو گرفتار محبت
عیسی به تمنای تو، بیمار محبت
در راه غمت هست به کف جان جهانی
گرم است به سودای تو، بازار محبت
تاریکتر از شب بود از هجر تو روزم
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۱
بلبل و پروانه را عشق گریبان گرفت
این ره بزم، آن یکی، راه گلستان گرفت
تیره شبستان دهر، جای نشستن نبود
دامن جان مرا، صحبت جانان گرفت
جور جهان می شود، قسمت خونین دلان
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۲
ز لنگر دل دیوانه، عشق بند گسست
گرانی غم من جذبه را کمند گسست
در آتش تو برآمد نهیب ناله من
رگ فغان به دل نازک سپند گسست
حدیث آن لب نوشین در انجمن کردم
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۳
در طینتم از بس که رگ و ریشه، وفا داشت
خاکم چه بهاران و چه دی، مهر گیا داشت
در مرگ من آن زلف چرا موی نژولید؟
یک دلشده از سلسلهٔ اهل وفا داشت
غیر از دل ما کز سر کونین گذشته ست
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۴
صد جان به حسرت سوختی، آهی ز جایی برنخاست
از دل شکستن های ما، هرگز صدایی برنخاست
نخلت کز اشک و آه من، نشو و نما آموخته
مانند این شمشادبن، ز آب و هوایی برنخاست
در گلشنت باد صبا،کی می کند یادی ز ما؟
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۵
دور از در تو روضه ی رضوان به ما نساخت
بوی گل و نسیم گلستان به ما نساخت
پروانه را در آتش سوزان چه زندگی ست؟
وصل تو چون مصیبت هجران به ما نساخت
در هیچ شهر و هیچ دیارم قرار نیست
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۶
گل خزان زده ام، زندگی ملال من است
شکسته رنگی من ترجمان حال من است
اگر به کعبه وگر دیر می گذارم گوش
حدیث حسن تو و عشق بی زوال من است
بود که در رمضان هر دمی دو عید کنم
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۷
گرچه پیمانه ی می مشرق نور دگر است
باده را در گل رخسار، ظهور دگر است
دل مشتاق و زبانِ اَرَنی گوی کجاست؟
ور نه هر سنگ درین بادیه طور دگر است
هرکه را کشور دل ملک سلیمانی شد
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۸
مستان، شب غم رفت و سحرگاه فتوح است
پیمانه بیارید که هنگام صبوح است
پیمانه مگو، چشمه ی جان پرور خضر است
در بحر پُر آشوب جهان کشتی نوح است
ما مفتی عشقیم بکش باده، حلال است
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۹
رخسار تو را تازگی از چشم تر کیست؟
این خرّمی از فیض بهار نظر کیست؟
حاشا چه کند، ترک نگاه تو ز قتلم
این دشنهی آلوده به خون، در کمر کیست؟
لب میمکم از مائدهی درد، خدا را
[...]