گنجور

 
حزین لاهیجی

ز لنگر دل دیوانه، عشق بند گسست

گرانی غم من جذبه را کمند گسست

در آتش تو برآمد نهیب ناله من

رگ فغان به دل نازک سپند گسست

حدیث آن لب نوشین در انجمن کردم

مگس کمند هوس، از وصال قند گسست

کدام صبح نفس، گرم ناله پردازی ست

که رشتهٔ نفس شمع مستمند گسست؟

ز قصر رفعت دل دست کوته است حزین

کمند همّت ازین کنگر بلند گسست