گنجور

 
حزین لاهیجی

با مستی غمت به شراب احتیاج نیست

با این دل برشته کباب احتیاج نیست

کو دیده ای که تاب جمال تو آورد؟

خورشید حشر را به نقاب احتیاج نیست

تیغ برهنه، ناز نگهبان نمی کشد

حسن غیور را به حجاب احتیاج نیست

مگذار مصحف دل صد پاره در بغل

تعلیم عشق را به کتاب احتیاج نیست

صوفی چه طرح بندد از احسان میفروش؟

در خشکسال زهد ، به آب احتیاج نیست

از جوشش عرق شود افسرده برگ گل

رخسارهٔ تو را به گلاب احتیاج نیست

کارم به یک تغافل دزدیده کن تمام

درکشتنم، به تیغ عتاب احتیاج نیست

نااهل را به رشحهٔ کلکم حزین چه کار؟

این شوره خاک را، به سحاب احتیاج نیست