گنجور

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۱

 

زان پیشتر که باده به پیمانه آشناست

چشم ترم به گریهٔ مستانه آشناست

چون مردمک، نمی رود از دیده خال تو

مرغ نگاه من، به همین دانه آشناست

روی نیاز، چون گل رعنا دو رنگ نیست

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۲

 

دیده تا بر هم زدم سامان باغ از دست رفت

ذوق مستی داشتم چون گل، ایاغ از دست رفت

پای در دامان کشیدم شد گریبانگیر، عشق

رفتم از دنبال دل، کنج فراغ از دست رفت

رنگ مطلب ریختن خاکسترم بر باد داد

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۳

 

قدح تا گرفتم بهاری به سر رفت

بهاری مگو، روزگاری به سر رفت

دراز است چون زلف، مدّ حیاتی

که در سایه گلعذاری به سر رفت

سر آمد مرا شمع سان زندگانی

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۴

 

تیغت به سرم خمار نگذاشت

حسرت به دل فگار نگذاشت

ابر مژه در گهر نثاری

ما را ز تو شرمسار نگذاشت

شادیم که گریه های مستی

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۵

 

نه تنها گل گریبان چاک بازار است از دستت

که در جیب چمن صد پیرهن خار است از دستت

ز تاراج بهاران مست و رنگین جلوه می آیی

حنا نبود، که جوشان خون گلزار است از دستت

ید بیضا که می زد پنجه با خورشید در دعوی

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۶

 

پیغام غنچه با دم مشکل گشای کیست؟

بوی گل گسسته عنان در هوای کیست؟

بر گرد اوست کعبه و بتخانه در طواف

دولتسرای دل حرم کبریای کیست؟

سنبل به بر، بنفشه در آغوش می کشد

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۷

 

یا رب این غنچه دهن مست ز میخانهٔ کیست؟

عهد و پیمان لبش با لب پیمانهٔ کیست؟

دست بی باک که با سنبل او گستاخ است

طرّه ی خم به خمش در شکن شانهٔ کیست؟

بادهٔ ناب، چنین هوش نمی پردازد

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۸

 

گرمی مهر، به ویرانه و آباد یکی ست

حسن اگر تیغ کشد، بنده و آزاد یکی ست

جور کش می طلبد، غنچهٔ شیرین کارت

ور نه در چنگ غمت خسرو و فرهاد یکی ست

چه کنم آه، که گلبرگ بناگوش تو را

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۹

 

حق را بطلب مسجد و میخانه کدام است؟

از باده بگو، شیشه و پیمانه کدام است؟

محراب دل آن جلوهٔ آغوش فریب است

نشناختهام کعبه و بتخانه کدام است؟

بند از مژه برداشت خیال رخ ساقی

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۰

 

شمع سان با تو شبم رفت و تمنا مانده ست

همه تن صرف نظر گشت و تماشا مانده ست

به امیدی که فتد در دل برقی رحمی

خرمن ما گره خاطر صحرا مانده ست

صبح محشر شد و افسانهٔ زلفش باقی ست

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۱

 

به تن ز بادهٔ عشق تو رنگ و بو کافی ست

همین قدر که نمی هست در سبو، کافی ست

چه باک ساقی، اگر دور می به ما نرسد

ز جرعهٔ تو، لبم مست آرزو کافی ست

به رنگ شمع به سر نیست فکر سامانم

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۲

 

زان شراری که نهان در دل خارا می سوخت

شمع در انجمن و لاله به صحرا می سوخت

بود از ساقی ما دوش، ز بس مجلس گرم

رنگ در ساغر گل، باده به مینا می سوخت

رخ ز می با که برافروخته بودی که ز رشک

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۳

 

فروغ آن گل رخسار بی نقابم سوخت

گیاه تشنه جگر بودم، آفتابم سوخت

چو برق مدّ حیات است شاهراه فنا

سبک عنانی این عمر پر شتابم سوخت

نه دست بر دل من می نهی نه پای به چشم

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۴

 

نگاه گوشهٔ آن چشم میگسارم سوخت

ز نارسایی ساقی، دل فگارم سوخت

هنوز بلبل و پروانه در عدم بودند

که عشق روی تو گل کرد و خارخارم سوخت

به جام غنچهٔ نشکفته زهرخندی ریز

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۵

 

آمد آن شمع شبی بر سر و، سامانم سوخت

جستم از جای چنان گرم، که دامانم سوخت

غنچهای غارت ایام به گلشن نگذاشت

غم تنهایی مرغان گلستانم سوخت

مدتی شد که ز دشت آبله پایی نگذشت

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۶

 

اشکم نمک به یاد لبت در ایاغ ریخت

غم لاله لاله خون دل از چشم داغ ریخت

از خار خار هجر تو پای تلاش من

خون هزار آبله را در سراغ ریخت

عشق تو داد مغز سرم را به خرج داغ

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۷

 

در دل چو به یاد رخ او نور فرو ریخت

چون طور، بنای دل مهجور فروریخت

دردی رگ جان داشت، چنان مجلسیان را

کاغشته به خون، نغمه ز طنبور فرو ریخت

از یاد لب او نمک آرید، که مرهم

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۸

 

مجنون مرا شور تو بی پا و سر انداخت

کوه غم عشق تو مرا از کمر انداخت

مشکل که به کویت رسد این رنگ پریده

سیمرغ درین راه خطرناک، پرانداخت

تا چشم سیه مست تو عاشق کشی آموخت

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۹

 

هر زهر که چشمت به ایاغ دل ما ریخت

الماس شد، از دیدهٔ داغ دل ما ریخت

زلفت به مددکاری آن لب، نمکی چند

با مشک به هم کرد و به داغ دل ما ریخت

دم سردی ایّام چها کرد به حالم

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۰

 

زانرو که زد به بلبل پرشور، پشت دست

تا حشر می گزد، گل مغرور، پشت دست

در کوی عشق، پا به ادب بر زمین گذار

این بیشه، شیر می خورد از مور پشت دست

دیشب به زور جام ادب سوز عاشقی

[...]

حزین لاهیجی
 
 
۱
۸
۹
۱۰
۱۱
۱۲
۴۶
sunny dark_mode