گنجور

 
حزین لاهیجی

دیده تا بر هم زدم سامان باغ از دست رفت

ذوق مستی داشتم چون گل، ایاغ از دست رفت

پای در دامان کشیدم شد گریبانگیر، عشق

رفتم از دنبال دل، کنج فراغ از دست رفت

رنگ مطلب ریختن خاکسترم بر باد داد

بویی از گلزار می جستم، دماغ از دست رفت

تا سرآمد کوچه راه عمر، پا ازکار ماند

بس که سودم کف به هم ز افسوس، داغ از دست رفت

عزم کویش داشتم، دانش به حیرانی کشید

کوچه راهی طی نکردیم و سراغ از دست رفت

زیر گردون بود ازمی بزم ما روشن حزین

در شبستانی به این ظلمت، چراغ از دست رفت

 
 
 
اهلی شیرازی

گوهر دل گم شد و وقت فراغ از دست رفت

پیش پای خود ندیدیم و چراغ از دست رفت

سوختم از درد و داغش بیش از این طاقت نماند

من بدرد از پا فتادم دل بداغ از دست رفت

میرود دوران گل چون باد ساقی فکر چیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه