گنجور

 
حزین لاهیجی

اشکم نمک به یاد لبت در ایاغ ریخت

غم لاله لاله خون دل از چشم داغ ریخت

از خار خار هجر تو پای تلاش من

خون هزار آبله را در سراغ ریخت

عشق تو داد مغز سرم را به خرج داغ

این بود روغنی که مرا در چراغ ریخت

ای باد مشک بیز ز زلف که می رسی؟

شور قیامت از تو مرا در دماغ ریخت

آمد صبا ز جلوه گهت آستین فشان

تب لرزه ای به تازه نهالان باغ ریخت

آسودگی بلاست اسیران عشق را

بال و پر دلم به شکنج فراغ ریخت

آمد ز خاک کوی تو دامن کشان صبا

گلهای رنگ و بو به گریبان باغ ریخت

باشدگلی ز غنچه دلیهای من حزین

اشکم که لاله لاله، به دامان باغ ریخت

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode