شمع سان با تو شبم رفت و تمنا مانده ست
همه تن صرف نظر گشت و تماشا مانده ست
به امیدی که فتد در دل برقی رحمی
خرمن ما گره خاطر صحرا مانده ست
صبح محشر شد و افسانهٔ زلفش باقی ست
شب درین قصه به سر رفت و سخنها مانده ست
در ره عشق هنوزم سر سودا باقی ست
دستم ار گشته تهی، آبلهٔ پا مانده ست
نشئهٔ باده دهد، ذکر مدامی که مراست
رشتهٔ سبحه ام از پنبهٔ مینا مانده ست
دامن حسن، ملامت کش آلایش نیست
یوسف آزاده و تهمت به زلیخا مانده ست
دل بی طاقتی از عشق به جا مانده حزین
خاطر نازکی از باده به مینا مانده ست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.