حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱
بنگر به رشحهٔ قلمم سلسبیل را
مدّ کرم مگو رگ ابر بخیل را
در سینه ای که عشق تو آتش فروز اوست
دارم شکفته، باغ و بهار خلیل را
تیغت زبان نمی کشد ارسرخ رو نیم
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸
رخصت آشتی مده، غمزهٔ غم زدای را
مهر زبان دل مکن، نرگس سرمه سای را
چند نگاه تلخ تو، زهر کند به ساغرم
چاشنی تبسّمی، لعل کرشمه زای را
رفته چه فتنه ها ز تو بر سر عقل و دین من
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۴
گر در رَهِ عشق تو به کار است دل ما
دریاب که بس زار و نزار است دل ما
نگشود مرا غنچه، سرانگشت نسیمی
گویا که فراموش بهار است دل ما
در خاک تپان، غرقه به خون، چاک به دامن
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۶۱
درین دریای بی پایان، درین طوفان شورافزا
دل افکندیم، بسم الله مجریها و مرسیها
مگر این بحر بی پایان، حریف درد دل گردد
که دارد در جگر دریای آتش، حرص استسقا
ز راه فیض، نتوان دیدهٔ امّید پوشیدن
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۳
گناهی نیست عالم سوزی آن آتشین رو را
عنان داری نیارد کرد آتش، گرمی خو را
ز بوی پیرهن، دیدار بیند پیر کنعانی
به هر کسوت شناسد عشق، حسن آشنا رو را
محال است، آب تیغ تند خویی، بر لب خشکی
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۸۳
به آب از آتش می داده ام خاک مصلّا را
به باد، از نالهٔ نی دادهام، ناموس تقوا را
جبین را سجده فرسای در پیر مغان کردم
به بام کعبهٔ دل می زنم، ناقوس ترسا را
برهمن زادهٔ زنّاربندی برده ایمانم
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۸۸
به سر گسترده دارد ظلّ عالی، خیل نازش را
مخلّد باد یا رب سایه، مژگان درازش را
فسون عاشقیّ ماست با خال و خم زلفش
که بازی می تواند برد، مار مهره بازش را؟
قبول سجده را لازم بود، محراب ابرویی
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۹۱
خامه فروهشته بود، آیت تنزیل را
باز دمیدن گرفت، صور سرافیل را
حجت ناطق منم، کوری دعوی گران
تیغ زبانم گرفت، خطه تخییل را
چون عرق افشان شود، کلک گهر ریز من
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲
تو اگر به شعله شویی خط سرنوشت، ما را
نشود سترده هرگز غمت از سرشت، ما را
چه کنم اگر نه چون نی، همه راه ناله پویم؟
که جهان به شادمانی نفسی نهشت، ما را
زده در شکنج مجمر به سپند طعن خامی
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳
به آب خضر مفروش آبروی پارسایی را
مغانی باده باید کاسه کشکول گدایی را
شکست قدرم از سنجیدگی هموار می گردد
ز مغز خویش دارد استخوانم مومیایی را
ز هجران دیده ام کاری، که کافر از اجل بیند
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶
شایدکه دهد آگهی از بوی تو ما را
دیشب سر ره تنگ گرفتیم صبا را
با سینهٔ افروخته آغوش گشادیم
کای دیده به راهت دو جهان بی سر و پا را
دیری ست که از دوری خاک سرکویی
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳
پس از ما تیرهروزان روزگاری میشود پیدا
قفای هر خزان، آخر بهاری میشود پیدا
مکش ای طور با افسردهحالان گردن دعوی
که در خاکستر ما هم شراری میشود پیدا
سرت گردم، دل آشفته ما را چه میکاوی؟
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۹
ای وقف شهیدان تو صحرای قیامت
آوازه ای از کوی تو غوغای قیامت
ای سلسلهٔ زلف تو بر پای قیامت
سودایی خال تو، سویدای قیامت
بی داغ تمنّای تو یک سینه ندیدم
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۴
تیغت به سرم خمار نگذاشت
حسرت به دل فگار نگذاشت
ابر مژه در گهر نثاری
ما را ز تو شرمسار نگذاشت
شادیم که گریه های مستی
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۸
مجنون مرا شور تو بی پا و سر انداخت
کوه غم عشق تو مرا از کمر انداخت
مشکل که به کویت رسد این رنگ پریده
سیمرغ درین راه خطرناک، پرانداخت
تا چشم سیه مست تو عاشق کشی آموخت
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۷
تا دل از خود نرود، حال پریشانی هست
ذوق وصلی به کمال و شب هجرانی هست
چون سر از پیرهن عشق برآرد عاشق؟
نه رقیبی و نه مصری و نه کنعانی هست
سر به سر شکر و شکایت همه از یاد رود
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۰
ای یوسف مصر از تو گرفتار محبت
عیسی به تمنای تو، بیمار محبت
در راه غمت هست به کف جان جهانی
گرم است به سودای تو، بازار محبت
تاریکتر از شب بود از هجر تو روزم
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۲
حیرانی من محرم آن روی چو ماه است
این دیده چراغی ست که بی دود سیاه است
رونق ده حسن است فراوانی عاشق
آرایش رخساره ی شه، گرد سپاه است
دل خانه تهی کرده ز خود، تا تو درآیی
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۴
چون صبح به بر، دیدهٔ من پیرهنی داشت
در پرده مگر حسرت نازک بدنی داشت
آن فیض کجا رفت کز افشاندن زلفش
هر نافهٔ داغم، به گریبان ختنی داشت؟
نگذاشت به کار دل صدپاره، درستی
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۹
گل داغ است که صحرای دلم خرّم ازوست
خون گرم است که ناسور مرا مرهم ازوست
هر چه از دوست رسد ناخوش و خوش، خوش باشد
شربت وصل ازو، تلخی هجران هم ازوست
حلقهٔ بندگی عشق به ما ارزانی
[...]