تا دل از خود نرود، حال پریشانی هست
ذوق وصلی به کمال و شب هجرانی هست
چون سر از پیرهن عشق برآرد عاشق؟
نه رقیبی و نه مصری و نه کنعانی هست
سر به سر شکر و شکایت همه از یاد رود
نه لب زخمی و نه چاک گریبانی هست
منم آن موسی سرگرم که در طور وجود
هر طرف می نگرم، آتش سوزانی هست
کشور حسن تو را باغ و بهار عجبیست
هر طرف مستی و هر گوشه غزلخوانی هست
از در لطف درآ، چین جبین را بگشای
ذوق خاطر به شکر خندهٔ پنهانی هست
آنقدرها نبود بانگ جرس سینه خراش
پی این قافله گویا دل نالانی هست
دام اگر مرغ چمن را گل فارغبالی است
بهر جمعیّت ما زلف پریشانی هست
رانده است از همه در، غیرت عشقت، زاهد
ور نه در دیر و حرم، دشمن ایمانی هست
آستین پرده در، از دیدهٔ خونبار من است
تا مرا در رگ جان، کاوش مژگانی هست
بوی دل از نفس گرم تو پیداست حزین
می توان یافت، تو را آتش پنهانی هست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هر کرا با تو نه پیوندی و پیمانی هست
نتوان گفت که در قالب او جانی هست
باز جستیم و نشد روشن ازین چار کتاب
آیت این نمک و لطف که در شانی هست
دیو را درد تو در کار کشد، زانکه به حسن
[...]
به بهشتی نتوان رفت که رضوانی هست
ننهم پای در آن خانه که دربانی هست
نیست زنجیر سر زلف تو بی دل هرگز
دایم این سلسله را سلسله جنبانی هست
سنگ راه من سودازده طفلان شده اند
[...]
بیتوام جای نگه جنبش مژگانی هست
یعنی از ساز طرب دود چراغانی هست
کشتهٔ ناز توام بسمل انداز توام
گرهمه خاک شوم خاک مرا جانی هست
عجز پرواز ز سعی طلبم مانع نیست
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.