صامت بروجردی » غزلیات » شمارهٔ ۱
آتش عشق کنون سوخت دیگر پیکر ما
بعد از این تا چه کند باد به خاکستر ما
کوس آزادی ما سر و صفت گشت بلند
سوخت بابرق محبت همه بال و پر ما
میشود کشتی تن زود غریق یم اشک
[...]
صامت بروجردی » غزلیات » شمارهٔ ۲
چنان به سوخت شرار غم تو جان مرا
که باد مینبرد مشت استخوان مرا
تنم ز ضعف چنان شد که کهربا یک دم
چون کاه جذب کند جسم ناتوان مرا
حدیث مهر و وفای تو کم نخواهم کرد
[...]
صامت بروجردی » غزلیات » شمارهٔ ۳
تا به خاک قدمت روی نیاز است مرا
کعبه کوی تو خلوتگه راز است مرا
حاجیان را حرم کعبه خوش آید لیکن
قبله روی تو خوشتر ز حجاز است مرا
با وجود تو نظر باری بیجا عیب است
[...]
صامت بروجردی » غزلیات » شمارهٔ ۴
بلندآوازه بلبل در گلستان کرد دستان را
که در جای بلند آنجا نباید داد بستان را
تقاضای جهان کرد از چمن آواره بلبل را
که تا سرمنزل زاغ و زعن سازد گلستان را
به جای بغی و عدوان خهوشتر آن باشد که بنوازی
[...]
صامت بروجردی » غزلیات » شمارهٔ ۵
باز آراسته بینم صف مژگان تو را
عزم غوغا بود آن نرگس فتان تو را
کاش آید مه کنعان و ببیند در بند
بس جو خود بی سر و پاطره افشان تو را
دعوی حسن به یوسف نشدی راست به مصر
[...]
صامت بروجردی » غزلیات » شمارهٔ ۶
از پس عمری که بگشود آن جفا جو دیده را
روی ما بیدار کرد آن فتنه خوابیده را
نرم کن یا رب دلش را کز جدایی بگذارد
جز دعا نتوان نمودن دلبر رنجیده را
شیوه بلبل بود فریاد از روز نخست
[...]
صامت بروجردی » غزلیات » شمارهٔ ۷
آشنا منما به گیسوی پریشانه شانه را
آگه از سر دل خلقی مکن بیگانه را
دل به خال کنج ابرویت قانعت کرده است
مرغ من دیگر ندارد میل آب و دانه را
اشک چشمم باعث آبادی تن گشته است
[...]
صامت بروجردی » غزلیات » شمارهٔ ۸
گرفته نور ز داغ جگر نظاره ما
که آفتاب برد حسرت ستاره ما
درستکاری ما را همین طریق بس است
که هیچ آنیکه نشکست سنگ خاره ما
کسی ز صحبت ما دو رشد که نا اهلست
[...]
صامت بروجردی » غزلیات » شمارهٔ ۹
تلخی صبر است بس بر طبع شکر ریز ما
شور شیرنی نمیخواهد به سر پروز ما
سر به جز آغوش زانو جا نمیجوید دگر
بار دوش کس نگردد بعد از این شبدیزما
شش جهت رانی همین شد ز ابر مژگان عرصه تنک
[...]
صامت بروجردی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱
کنون کافتاد دور حسین با این زلف و چوگانها
سر ما و به راه عشق بودن گوی میدانها
درین درگه محرم مزن بهر گشایش دم
که اینجا بس شهان را سر شکست از چوب دربانها
از این دریای پهناور به زودی رخت بیرون بر
[...]
صامت بروجردی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳
به دامنم نبود گر دل فکار منست
گواه خون شدن قلب داغدار منست
همیشه جیب و کنارم ز اشک دیدهتر است
بدان بهار که نبود خزان بهار منست
ز بس به گوش گرفتم چو باد پند کسان
[...]
صامت بروجردی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴
اختلاف اهل دل خوبس اهل دل کجاست
آنکه حل سازد یکی از این همه مشکل کجاست
روزگاری شد که سرگردان دشت حیرتم
یک نفر پیدا نشد تا گویدم منزل کجاست
غرقه در دریای خودبینی شدم دردا که نیست
[...]
صامت بروجردی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶
تبسم لبت از لعل آبدارتر است
ز فصل گل رخ خوب تو خوش بهارتر است
سمند تازی نازت به قلب های خراب
ز رخش رستمی ای شوخ راهوارتر است
فساد زلف تو در جنت رخت همه جا
[...]
صامت بروجردی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸
اطراف رخت را خط شبرنگ گرفته است
افسوس که آن آینه را زنگ گرفته است
هر سو نگرم تیر جفایی به کمین است
خوش در سر بخت دل ما تنگ گرفته است
از دیر خرامیدن تیرت عجبی نیست
[...]
صامت بروجردی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹
ز خوب و زشت جهان یار ما به ما کافی است
اگر وفا نکن با کسی جفا کافی است
به بینشانیم ای روزگار خنده مکن
که بهر سرزنشت نامی از هما کافی است
مرا به دام تعلق فزون زبون منمای
[...]
صامت بروجردی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲
در سر کوی وفا عشاق را منزل یکیست
گر کم و بیشت تخم معرفت حاصل یکیست
کن گذر در قتلگاه عشق او بنگر به خون
هر قدم بس کشتهها افتاده و قاتل یکیست
ناله گوناگون گر از دل میرسد نبود عجب
[...]
صامت بروجردی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳
کشتن منصور نزد عاشقان دشوار نیست
چون کند عاشق که در این دوره دیگر دار نیست
در قفس مردن بود خوشتر چه از جور و رقیب
فرصت نالیدنی دیگر در این گلزار نیست
با خیال دوست بودن عین وصلست و نشاط
[...]
صامت بروجردی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶
جز مهر تو ای مه سروکارم به کسی نیست
جز خاک سر کوی تو بر سر هوسی نیست
شد لال جرس در ره عشق تو چو داند
خوشتر ز فغان دل پر خون جرسی نیست
روزی تو کنی یاد اسیران که چو بینی
[...]
صامت بروجردی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷
فلک همان نه تو را مهربان به ما نگذاشت
به هیچ دور دو دل با هم آشنا نگذاشت
به وادی طلبت عاقبت به خیر نشد
کسی که عاقبت کار با خدا نگذاشت
کسی که آب و گلت را سرشت سنگدلیست
[...]
صامت بروجردی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸
مرد عاشقپیشه از کفران نعمت ننگ دارد
هرچه معشوق از تغافل کار بر وی تنگ دارد
توشه راه محبت نیست جز بار توکل
رهرو این ره چه غم از دوری فرسنگ دارد
نیک بستانیست اما بوی عشق از وی نیاید
[...]