گنجور

 
صامت بروجردی

اطراف رخت را خط شبرنگ گرفته است

افسوس که آن آینه را زنگ گرفته است

هر سو نگرم تیر جفایی به کمین است

خوش در سر بخت دل ما تنگ گرفته است

از دیر خرامیدن تیرت عجبی نیست

گر دیر حنای دل ما رنگ گرفته است

یک جا سپه غمه و یک جا صف مژگان

در کوی تو امشب ز دو جا جنگ گرفته است

دیروز پر و بال مرا ناز تو بشکست

امروز برای که دگر سنگ گرفته است

ای جان جهان‌گر بکشی و رب نوازی

دل نیمه جان را به سر جنگ گرفته است

در عشق تو از نام به تنگ آمده (صامت)

چندیست که دیوانه ره ننگ گرفته است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode