گنجور

 
صامت بروجردی

در سر کوی وفا عشاق را منزل یکی‌ست

گر کم و بیشت تخم معرفت حاصل یکی‌ست

کن گذر در قتلگاه عشق او بنگر به خون

هر قدم بس کشته‌ها افتاده و قاتل یکی‌ست

ناله گوناگون گر از دل می‌رسد نبود عجب

هر سو موش ز تیری نالد و بسمل یکی‌ست

گوی آن دلداده را کوغریب عشق اوست

ره به پیش و پس مبر کاین بحر را ساحل یکی‌ست

جستجوی کعبه و بتخانه را مقصد تویی

ساکنان مسجد و میخانه را مشکل یکی‌ست

هر که بینی نخل آهی کرده بر کیوان بلند

بر سر کویت نپنداری که پا در گل یکی‌ست

چند گویی بس نما افسانه عاشق نیستی

در تمنای تو (صامت) را زبان با دل یکی‌ست