مرد عاشقپیشه از کفران نعمت ننگ دارد
هرچه معشوق از تغافل کار بر وی تنگ دارد
توشه راه محبت نیست جز بار توکل
رهرو این ره چه غم از دوری فرسنگ دارد
نیک بستانیست اما بوی عشق از وی نیاید
کیست تا پای طلب از حب دنیا لنگ دارد
ای که داری چشم یکرنگی از این اوضاع گیتی
بر کف از خون بسی امید و اران رنگ دارد
پر کن از صهبای وحدت هر سحر جام صبوحی
میمترس از محبت کو بر کف خود سنگ دارد
نفس سرکش را عنانگیری نما وقت ضرورت
کایمن از جان نیست هر پر دل که بر سر جنگ دارد
گر دل (صامت) نگردد صاف با دنیا چه باشد
صحفه آیینه دایم احتراز از زنگ دارد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.