گنجور

 
صامت بروجردی

آتش عشق کنون سوخت دیگر پیکر ما

بعد از این تا چه کند باد به خاکستر ما

کوس آزادی ما سر و صفت گشت بلند

سوخت بابرق محبت همه بال و پر ما

می‌شود کشتی تن زود غریق یم اشک

نشود سستی اندام اگر لنگرها

همه نقشی نبود نقش کف پای نگار

بر وای خاک تو خود راهنما همسر ما

موسم خرج معین شود و وقت حساب

حالیا فاش بود قلبی سیم و زر ما

فلک از گردش وارونه مترسان ما را

زآنکه از دفتر تو فرد شده اختر ما

(صامت) آسوده نشین در کف همت دوست

که نبسته است کمر هیچ کس از کیفر ما

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode