کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۴۰
طبیب شهر چه نقدی میدهد ما را
که کس نیافت به حکمت علاج سودا را
ز خاک پات گرم شتر به تیغ بردارند
نهم مرو ننهم از سر این تمنا را
سهی قدان بهشت ار به سرو ما برسند
[...]
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴
حلقه بر در میزند هر دم خیال روی دوست
گوش دار این حلقه را ای دل گرت سودای اوست
صبحگاهی می گرفتم عقد گیسویش به خواب
زان زمان دست خیالم تا به اکنون مشگ بوست
دل که چون گویست در میدان عشق آشفته حال
[...]
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶
خرابه دل من پر شد از محبت دوست
مباد هیچ دلی خالی از مودت دوست
کدام دولت و فرصت نیافت هر که بیافت
سعادت شرف وصل بار و صحبت دوست
اگرچه در خور او خدمتی نمی آید
[...]
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷
خضرجان آب حیات از لب دلجوی نو یافت
موسی انوار تجلی همه از روی تو یافت
مرده را زنده از آن کرد مسیحا به دمی
کردم باد سحر گاه ازل بوی تو یافت
خواجه هر دو سرا احمد محمود خصال
[...]
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۰
خیال روی او در دیده نور است
مخوانش دل که از دلبر صبور است
به آن رخ میکند دعوی خویشی
به تابان و لیکن خویش دور است
میان نیستی دیدیم و هستی
[...]
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۷
صبا زعشوه پنهان دوست الله دوست
از ساغر لب پنهان دوست الله دوست
زپسته ده او که هیچ پیدا نیست
نصیبه ای به قیران دوست الله دوست
ز تیر غمزه خونریز یار الله داد
[...]
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۱
عشق ورزیدن به جان نازنینان نازک است
خامه این بیچاره را خود که جانان نازک است
ناز کیها مینماید آن میان یعنی به من
زندگانی خواهی ار کردن بدین سان نازک است
یکدم بگذر ز عین مردمی بر چشم من
[...]
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۴
آنجا که وصف گیری آن دلربا کنند
از مشک اگر کنند حدیثی خطا کنند
گر کام اوست ریختن خون عاشقان
آن به که کامش از دل شیدا روا کنند
بیهوده رنج میبرد از دست ما طبیب
[...]
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۱
آن شهسوار خویان بارب چه نام دارد
در حسن و دلربائی لطف تمام دارد
عشان را حلال است اندوه دوست خوردن
خونش حلال بادا آنکو حرام دارد
دل خواهد که گیرد سیم برش در آغوش
[...]
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۵
ناز گلبرگ رخت سنبل تر میریزد
لالهٔ سوختهدل خون جگر میریزد
هرشب از شرم گلستان جمالت صنما
آب از چهره خورشید و قمر میریزد
زلف تست آنکه پریشان شود از باد صبا
[...]
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۱
جهان بخواب و دمی چشم من نیاساید
چو دل بجای نباشد چگونه خواب آید
غلام نرگس دلربای خودم
که کشته بیند و بخشایشی نفرماید
چو مایه هست زکاتی بده گدایان را
[...]
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۲
به شیوه پسته و بادام تو یکی ز شکر
دگر ز نرگس بسیار خواب میچربد
دگر بر آب معلق نسنجمه آن غبغب
چو روشن است که روغن ز آب میچربد
بمیر تشنه که پروانه از تعطش شمع
[...]
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۳
ذکر مه کردم شبی روی توام آمد
باد شب کردم به دل با سر زلفت فتاد
به یاد گر نمایی با دو دال زلف قد چون الف
هر کجا در عشق مظلومیست یابد از تو داد
دور بادا از دو زلفت دست ما سوداییان
[...]
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۶
سالها دل در هوایت بر سر هر کو دوید
از صبا نشنید هوئی از تو و رنگی ندید
بر سر هر مویم ار تیغ جفا رائد رقیب
یک سر موی من از مهر تو نتواند برید
میدهم جان در هوای لعل جانبخشت ولیک
[...]
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۱
مائیم دل و دین به تو در باخته ای چند
دور از در تو خانه برانداختهای چند
ای دانه دز فیمت خود دان و میامیز
با مشت کی قدر نو نشناخته ای چند
در آتش و آبند گروهی ز تو چون شمع
[...]
کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۱۳
ز ما ای صبا با محمد رسان
خدا را درودی که او را سزاست
بگو با درود آنگهش در نهفت
که ای ساز معنی ز طبع تو راست
گرفتم که باشد ترا صد گرفت
[...]
کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۱۶
صاحبا شوکت دی ماه بان پایه رسید
که زحل کرسی نه پایه به هیزم بفروخت
بر قد هیچکس ایام قبایی نبرید
که طمع چشمه خورشید بان چشم ندوخت
میکند باد برفتن حرکتهای خنک
[...]
کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۳۷
گفت فرهاد آقا به میر ولی
که رشیدیه را کنیم آباد
زر به تبریزیان بآجر و سنگ
بدهیم از برای این بنیاد
بود مسکین به شغل کوه کنی
[...]
کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۷۱
بجز معنی حسام ملت و دین
ای مفاخر به گوهر تو عقول
حل هر مشکلی که در سخن است
کرده بر خاطر تو جمله حلول
از محبان خود بتقصیری
[...]
کمال خجندی » مثنوی
به امعانی تبریزی یکی گفت
چو از شوق برادر شب نمی خفت
که چون در گل بماندی زاشتیاقش
چگونه می کشی بار فراقش
بدو گفت ای رفیق غمگسارم
[...]