گنجور

 
کمال خجندی

گفت فرهاد آقا به میر ولی

که رشیدیه را کنیم آباد

زر به تبریزیان بآجر و سنگ

بدهیم از برای این بنیاد

بود مسکین به شغل کوه کنی

که از موران کوه و دشت زیاد

لشگر پادشاه توقتمش

آمد و هاتف این ندا در داد

لعل شیرین بکام خسرو شد

کوه بیهوده میکند فرهاد

 
 
 
کاشی‌چینی - بازی جورچین ایرانی
رودکی

شاد زی با سیاه‌چشمان، شاد

که جهان نیست جز فسانه و باد

ز آمده شادمان بباید بود

وز گذشته نکرد باید یاد

من و آن جعدموی غالیه‌بوی

[...]

شهید بلخی

گر فراموش کرد خواجه مرا

خویشتن را به رقعه دادم یاد

کودک شیر‌خواره تا نگریست

مادر او را به مهر شیر نداد

فرخی سیستانی

هر که بود از یمین دولت شاد

دل بمهر جمال ملت داد

هر که او حق نعمتش بشناخت

میر مارا نوید خدمت داد

طاعت آن ملک بجا آورد

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
ابوالفضل بیهقی

پادشاهی برفت پاک سرشت‌

پادشاهی نشست حورنژاد

از برفته‌ همه جهان غمگین‌

وز نشسته‌ همه جهان دلشاد

گر چراغی ز پیشِ ما برداشت‌

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه