گنجور

 
کمال خجندی

ز ما ای صبا با محمد رسان

خدا را درودی که او را سزاست

بگو با درود آنگهش در نهفت

که ای ساز معنی ز طبع تو راست

گرفتم که باشد ترا صد گرفت

بهر یک غزل کاختراعی مراست

نه آخر غریب دیار تواند

ترا با غریبان خصومت چراست

ز بیداد تست اینهمه بر غریب

که شعر من آواره شهرهاست