گنجور

 
کمال خجندی

آن شهسوار خویان بارب چه نام دارد

در حسن و دلربائی لطف تمام دارد

عشان را حلال است اندوه دوست خوردن

خونش حلال بادا آنکو حرام دارد

دل خواهد که گیرد سیم برش در آغوش

بیچاره در سر خود سودای خام دارد

سر آهوی شیر گیرش بر طرف لاله زارش

از بهر صید دلها از مشک دام دارد

مه چون تمام گردد پیوسته در کمالست

زانروی در دل او مهرش مقام دارد

 
 
 
جویای تبریزی

از باغ رفت و گل خون دایم به جام دارد

هر غنچهٔ پارهٔ دل بی او به کام دارد

از عکس روی پنهان در گرد و کلفت غم

آیینه ام ز جوهر در خاک دام دارد

گر با خودم نبردی گیرم ز روی ناز است

[...]

بیدل دهلوی

جایی‌ که جام در دست آن مه خرام دارد

مژگان گشودن آنجا مهتاب و بام دارد

عام است ذکر عشاق در معبد خیالش

گر برهمن نباشد بت رام رام دارد

دی آن نگار مخمور در پرده‌گردشی داشت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه