گنجور

 
۱
۵
۶
۷
۸
۹
۱۱۶
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۱

 

با فراقت چند سازم؟ برگ تنهاییم نیست

دستگاه صبر و پایاب شکیباییم نیست

ترسم از تنهایی، احوالم به رسوایی کشد

ترس تنهایی‌ست ور نه بیم رسواییم نیست

مرد گستاخی نیَم تا جان در آغوشت کشم

[...]

۸ بیت
سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۲

 

در من این هست که صبرم ز نکورویان نیست

زرق نفروشم و زهدی ننمایم کان نیست

ای که منظور ببینی و تأمل نکنی

گر تو را قوت این هست مرا امکان نیست

ترک خوبان خطا عین صوابست ولیک

[...]

۹ بیت
سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۳

 

در من این هست که صبرم ز نکورویان نیست

از گل و لاله گزیرست و ز گل‌رویان نیست

دل گم‌کرده در این شهر نه من می‌جویم

هیچکس نیست که مطلوب مرا جویان نیست

آن پری‌زادهٔ مه‌پاره که دلبند منست

[...]

۶ بیت
سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۴

 

روز وصلم قرار دیدن نیست

شب هجرانم آرمیدن نیست

طاقت سر بریدنم باشد

وز حبیبم سرِ بریدن نیست

مطرب از دست من به جان آمد

[...]

۹ بیت
سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۵

 

کس ندانم که در این شهر گرفتار تو نیست

هیچ بازار چنین گرم که بازار تو نیست

سرو زیبا و به زیبایی بالای تو نه

شهد شیرین و به شیرینی گفتار تو نیست

خود که باشد که تو را بیند و عاشق نشود

[...]

۱۰ بیت
سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۶

 

نه خود اندر زمین نظیر تو نیست

که قمر چون رخ منیر تو نیست

ندهم دل به قد و قامت سرو

که چو بالای دلپذیر تو نیست

در همه شهر ای کمان‌ابرو

[...]

۷ بیت
سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۷

 

دل نمانده‌ست که گوی خم چوگان تو نیست

خصم را پای گریز از سر میدان تو نیست

تا سر زلف پریشان تو در جمع آمد

هیچ مجموع ندانم که پریشان تو نیست

در تو حیرانم و اوصاف معانی که تو راست

[...]

۱۲ بیت
سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸

 

چو تُرک دل‌بر من شاهدی به شنگی نیست

چو زلف پرشکنش حلقهٔ فرنگی نیست

دهانش ار چه نبینی مگر به وقت سخن

چو نیک درنگری چون دلم به تنگی نیست

به تیغ غمزهٔ خون‌خوار لشکری بزنی

[...]

۵ بیت
سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۹

 

خسرو آنست که در صحبت او شیرینی‌ست

در بهشت است که هم‌خوابه حورالعینی‌ست

دولت آنست که امکان فراغت باشد

تکیه بر بالش بی‌دوست نه بس تمکینی‌ست

همه عالم صنم چین به حکایت گویند

[...]

۱۱ بیت
سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۰

 

دوش دور از رویت ای جان، جانم از غم تاب داشت

ابر چشمم بر رخ از سودای دل سیلآب داشت

در تفکر عقل مسکین پایمال عشق شد

با پریشانی دل شوریده چشم خواب داشت

کوس غارت زد فراقت گِرد شهرستان دل

[...]

۷ بیت
سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۱

 

دوشم آن سنگ دل پریشان داشت

یار دل برده دست بر جان داشت

دیده در می‌فشاند در دامن

گوییا آستین مرجان داشت

اندرونم ز شوق می‌سوزد

[...]

۹ بیت
سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۲

 

چو ابر زلف تو پیرامن قمر می‌گشت

ز ابر دیده کنارم به اشک تر می‌گشت

ز شور عشق تو در کام جان خسته من

جواب تلخ تو شیرین‌تر از شکر می‌گشت

خوی عذار تو بر خاک تیره می‌افتاد

[...]

۷ بیت
سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۳

 

خیال روی توام دوش در نظر می‌گشت

وجود خسته‌ام از عشق بی‌خبر می‌گشت

همای شخص من از آشیان شادی دور

چو مرغ حلق بریده به خاک بر می‌گشت

دل ضعیفم از آن کرد آه خون آلود

[...]

۷ بیت
سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۴

 

دلی که دید که پیرامن خطر می‌گشت

چو شمع زار و چو پروانه در به در می‌گشت

هزار گونه غم از چپ و راست دامنگیر

هنوز در تک و پوی غمی دگر می‌گشت

سرش مدام ز شور شراب عشق خراب

[...]

۷ بیت
سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۵

 

آن را که میسر نشود صبر و قناعت

باید که ببندد کمر خدمت و طاعت

چون دوست گرفتی چه غم از دشمن خونخوار؟

گو بوق ملامت بزن و کوس شناعت

گر خود همه بیداد کند هیچ مگویید

[...]

۱۰ بیت
سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۶

 

ای دیدنت آسایش و خندیدنت آفت

گوی از همه خوبان بربودی به لطافت

ای صورت دیبای خطایی به نکویی

وی قطره باران بهاری به نظافت

هر ملک وجودی که به شوخی بگرفتی

[...]

۱۱ بیت
سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۷

 

کیست آن لعبت خندان که پری وار برفت

که قرار از دل دیوانه به یک بار برفت

باد بوی گل رویش به گلستان آورد

آب گلزار بشد رونق عطار برفت

صورت یوسف نادیده صفت می‌کردیم

[...]

۱۰ بیت
سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۸

 

عشق در دل ماند و یار از دست رفت

دوستان دستی، که کار از دست رفت

ای عجب گر من رسم در کام دل

کی رسم چون روزگار از دست رفت؟

بخت و رای و زور و زر بودم دریغ

[...]

۸ بیت
سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹

 

دلم از دست غمت دامن صحرا بگرفت

غمت از سر ننهم گر دلت از ما بگرفت

خال مشکین تو از بنده چرا در خط شد

مگر از دود دلم روی تو سودا بگرفت

دوش چون مشعله شوق تو بگرفت وجود

[...]

۸ بیت
سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰

 

چشمت چو تیغ غمزه خون‌خوار برگرفت

با عقل و هوش خلق به پیکار برگرفت

عاشق ز سوز درد تو فریاد درنهاد

مؤمن ز دست عشق تو زنار برگرفت

عشقت بنای عقل به کلی خراب کرد

[...]

۷ بیت
سعدی
 
 
۱
۵
۶
۷
۸
۹
۱۱۶
 
تعداد کل نتایج: ۲۳۲۰