گنجور

 
سعدی

چو ابر زلف تو پیرامن قمر می‌گشت

ز ابر دیده کنارم به اشک تر می‌گشت

ز شور عشق تو در کام جان خسته من

جواب تلخ تو شیرین‌تر از شکر می‌گشت

خوی عذار تو بر خاک تیره می‌افتاد

وجود مرده از آن آب جانور می‌گشت

اگر مرا به زر و سیم دسترس بودی

ز سیم سینه تو کار من چو زر می‌گشت

دل از دریچه فکرت به نفس ناطقه داد

نشان حالت زارم که زارتر می‌گشت

ز رشک قد تو اندر سر قلم سودا

فتاد و چون من سودازده به سر می‌گشت

بخاطرم غزلی سوزناک روی نمود

که در دماغ خیال من این قدر می‌گشت

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل ۱۳۲ به خوانش حمیدرضا محمدی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل ۱۳۲ به خوانش فاطمه زندی
همهٔ خوانش‌هاautorenew
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سعدی

خیال روی توام دوش در نظر می‌گشت

وجود خسته‌ام از عشق بی‌خبر می‌گشت

همای شخص من از آشیان شادی دور

چو مرغ حلق بریده به خاک بر می‌گشت

دل ضعیفم از آن کرد آه خون آلود

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
آشفتهٔ شیرازی

دلی که روز و شبان از پی نظر می‌گشت

ز زخم تیزنظر دوش بی‌خبر می‌گشت

کسی که پا نکشیدی ز کعبه در همه عمر

به طوف میکده می‌دیدمش به سر می‌گشت

بلی مسیر قمر عقربست و این عجبست

[...]

فروغی بسطامی

دلم به کوی تو هر شام تا سحر می‌گشت

سحر چو می‌شد از آن کو به ناله بر می‌گشت

پس از مجاهده چون همدم تو می‌گشتم

دل از مشاهده مدهوش و بی خبر می‌گشت

به آرزوی تو یک قوم کو به کو می‌رفت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه