گنجور

 
سعدی

دلی که دید که پیرامن خطر می‌گشت

چو شمع زار و چو پروانه در به در می‌گشت

هزار گونه غم از چپ و راست دامنگیر

هنوز در تک و پوی غمی دگر می‌گشت

سرش مدام ز شور شراب عشق خراب

چو مست دایم از آن گرد شور و شر می‌گشت

چو بی‌دلان همه در کار عشق می‌آویخت

چو ابلهان همه از راه عقل برمی‌گشت

ز بخت، بی‌ره و آیین و پا و سر می‌زیست

ز عشق، بی‌دل و آرام و خواب و خور می‌گشت

هزار بارش از این پند بیشتر دادم

که گرد بیهده کم گرد و بیشتر می‌گشت

به هر طریق که باشد نصیحتش مکنید

که او به قول نصیحت کنان بتر می‌گشت

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل ۱۳۴ به خوانش حمیدرضا محمدی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل ۱۳۴ به خوانش فاطمه زندی
همهٔ خوانش‌هاautorenew
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سعدی

چو ابر زلف تو پیرامن قمر می‌گشت

ز ابر دیده کنارم به اشک تر می‌گشت

ز شور عشق تو در کام جان خسته من

جواب تلخ تو شیرینتر از شکر می‌گشت

خوی عذار تو بر خاک تیره می‌افتاد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
آشفتهٔ شیرازی

دلی که روز و شبان از پی نظر می‌گشت

ز زخم تیزنظر دوش بی‌خبر می‌گشت

کسی که پا نکشیدی ز کعبه در همه عمر

به طوف میکده می‌دیدمش به سر می‌گشت

بلی مسیر قمر عقربست و این عجبست

[...]

فروغی بسطامی

دلم به کوی تو هر شام تا سحر می‌گشت

سحر چو می‌شد از آن کو به ناله بر می‌گشت

پس از مجاهده چون همدم تو می‌گشتم

دل از مشاهده مدهوش و بی خبر می‌گشت

به آرزوی تو یک قوم کو به کو می‌رفت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه