سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱
دیر آمدی ای نگار سرمست
زودت ندهیم دامن از دست
بر آتشِ عشقت آب تدبیر
چندان که زدیم باز ننشست
از رای تو سر نمیتوان تافت
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲
نشاید گفتن آنکس را دلی هست
که ندهد بر چنین صورت دل از دست
نه منظوری که با او میتوان گفت
نه خصمی کز کمندش میتوان رست
به دل گفتم ز چشمانش بپرهیز
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳
اگر مراد تو ای دوست بیمرادی ماست
مراد خویش دگرباره من نخواهم خواست
اگر قبول کنی ور برانی از بر خویش
خلاف رای تو کردن خلاف مذهب ماست
میان عیب و هنر پیش دوستان کریم
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴
بوی گل و بانگ مرغ برخاست
هنگام نشاط و روز صحراست
فراش خزان ورق بیفشاند
نقاش صبا چمن بیاراست
ما را سر باغ و بوستان نیست
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵
خوش میرود این پسر که برخاست
سرویست چنین که میرود راست
ابروش کمان قتل عاشق
گیسوش کمند عقل داناست
بالای چنین اگر در اسلام
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶
دیگر نشنیدیم چنین فتنه که برخاست
از خانه برون آمد و بازار بیاراست
در وهم نگنجد که چه دلبند و چه شیرین
در وصف نیاید که چه مطبوع و چه زیباست
صبر و دل و دین میرود و طاقت و آرام
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷
سلسلهٔ موی دوست حلقه دام بلاست
هر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست
گر بزنندم به تیغ در نظرش بیدریغ
دیدن او یک نظر صد چو منش خونبهاست
گر برود جان ما در طلب وصل دوست
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸
صبر کن ای دل که صبر سیرت اهل صفاست
چارهٔ عشق احتمال شرط محبت وفاست
مالک رد و قبول هر چه کند پادشاست
گر بزند حاکم است ور بنوازد رواست
گر چه بخواند هنوز دست جزع بر دعاست
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹
خرم آن بقعه که آرامگه یار آنجاست
راحت جان و شفای دل بیمار آنجاست
من در این جای همین صورت بیجانم و بس
دلم آنجاست که آن دلبر عیار آنجاست
تنم اینجاست سقیم و دلم آنجاست مقیم
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰
عشق ورزیدم و عقلم به ملامت برخاست
کان که عاشق شد از او حکم سلامت برخاست
هر که با شاهد گلروی به خلوت بنشست
نتواند ز سر راه ملامت برخاست
که شنیدی که برانگیخت سمند غم عشق
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱
آن نه زلف است و بناگوش که روز است و شب است
وان نه بالای صنوبر که درخت رطب است
نه دهانیست که در وهم سخندان آید
مگر اندر سخن آیی و بداند که لب است
آتش روی تو زین گونه که در خلق گرفت
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲
آن ماه دو هفته در نقاب است
یا حوری دست در خضاب است
وان وسمه بر ابروان دلبند
یا قوس قزح بر آفتاب است
سیلاب ز سر گذشت یارا
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳
دیدار تو حل مشکلات است
صبر از تو خلاف ممکنات است
دیباچهٔ صورت بدیعت
عنوان کمال حسن ذات است
لبهای تو خضر اگر بدیدی
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴
سرو چمن پیش اعتدال تو پست است
روی تو بازار آفتاب شکستهست
شمع فلک با هزار مشعل انجم
پیش وجودت چراغ بازنشستهست
توبه کند مردم از گناه به شعبان
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵
مجنون عشق را دگر امروز حالت است
کاسلام دین لیلی و دیگر ضلالت است
فرهاد را از آن چه که شیرین تُرش کند؟
این را شکیب نیست، گر آن را ملالت است
عذرا که نانوشته بخواند حدیث عشق
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶
ای کآب زندگانی من در دهان توست
تیر هلاک ظاهر من در کمان توست
گر برقعی فرونگذاری بدین جمال
در شهر هر که کشته شود در ضمان توست
تشبیه روی تو نکنم من به آفتاب
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷
هر صبحدم نسیم گل از بوستان توست
الحان بلبل از نفس دوستان توست
چون خضر دید آن لب جانبخش دلفریب
گفتا که آب چشمهٔ حیوان دهان توست
یوسف به بندگیت کمر بسته بر میان
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸
اتفاقم به سر کوی کسی افتادهست
که در آن کوی، چو من کشته بسی افتادهست
خبر ما برسانید به مرغان چمن
که همآواز شما در قفسی افتادهست
به دلارام بگو ای نفس باد سحر
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹
آن تویی یا سرو بستانی به رفتار آمدهست
یا ملک در صورت مردم به گفتار آمدهست
آن پری کز خلق پنهان بود چندین روزگار
باز میبینم که در عالم پدیدار آمدهست
عود میسوزند یا گل میدمد در بوستان
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰
شب فراق که داند که تا سحر چندست
مگر کسی که به زندان عشق در بندست
گرفتم از غم دل راه بوستان گیرم
کدام سرو به بالای دوست مانندست؟
پیام من که رساند به یار مهرگسل
[...]