گنجور

 
سعدی

مجنون عشق را دگر امروز حالت است

کاسلام دین لیلی و دیگر ضلالت است

فرهاد را از آن چه که شیرین تُرش کند؟

این را شکیب نیست، گر آن را ملالت است

عذرا که نانوشته بخواند حدیث عشق

داند که آبِ دیدهٔ وامق، رسالت است

مطرب همین طریقِ غزل‌گو نگاه دار

کاین ره که برگرفت، به جایی دلالت است

ای مدعی که می‌گذری بر کنار آب

ما را که غرقه‌ایم، ندانی چه حالت است

زین در کجا رویم؟ که ما را به خاک او

و او را به خون ما که بریزد حوالت است؟

گر سر قدم نمی‌کنمش پیش اهل دل

سر بر نمی‌کنم، که مقام خجالت است

جز یاد دوست هر چه کنی، عمر ضایع است

جز سِر عشق، هر چه بگویی بطالت است

ما را دگر معامله با هیچ کس نمانْد

بیعی که بی‌حضور تو کردم، اِقالت است

از هر جفات، بوی وفایی همی‌ دهد

در هر تعنَتیت، هزار استمالت است

سعدی بشوی لوح دل از نقش غیر او

علمی که ره به حق ننماید، جهالت است

 
 
 
غزل ۵۵ به خوانش حمیدرضا محمدی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
همهٔ خوانش‌هاautorenew
غزل شمارهٔ ۵۵ به خوانش فاطمه زندی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
غزل شمارهٔ ۵۵ به خوانش امیر اثنی عشری
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش
سلمان ساوجی

نی نی سخن مپرس که جای ملالت است

دانم ملالت است و ندانم چه حالت است

فروغی بسطامی

عمری که صرف عشق نگردد بطالت است

راهی که رو به دوست ندارد ضلالت است

من مجرم محبت و دوزخ فراق یار

واه درون به صدق مقالم دلالت است

گیرم به خون دیده نویسم رساله را

[...]

میرزا حبیب خراسانی

با دوستان ثشسته چه جای ملامت است

از دشمنان گسسته چه وقت ملالت است

از عقل خیره میکشم امروز انتقام

در پیشگاه عشق که بیت العدالت است

خطی نوشته بر لب میگون بمشک ناب

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه