کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۴۱
رخت تاثیر آهی بر نتابد
غمت هر دستگاهی بر نتابد
چنان نازک رخی داری که از دور
بصد حیلت نگاهی برنتابد
رخت را برگ رویم نیست شاید
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۴۲
نفس باد صبا می جنبد
غیرت مشک خطا می جنبد
سر و گویی سر حالت دراد
می زند دست وز جا می جنبد
لالۀسوخته دل پنداری
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۴۳
کسی که دل به سر زلف یار در بندد
بروی عقل در اختیار در بندد
چو خلوتی طلبد دیده باخیال رخش
به آب دیده همه رهگذار در بندد
برو چگونه نهم نام دلگشای که او
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۴۴
رنگ رویت بر ارغوان خندد
لعل تو بر می جوان خندد
خنده خونین زند انار زرشک
هر کجا آن دو نار دان خندد
با لبت گر برند نام شکر
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۴۵
رخی چنان که ز خورشید و ماه نتوان کرد
خطی چنان که ز مشک سیاه نتوان کرد
چگونه بوسه توان زد برای رخ نازک
که از لطیفی در وی نگاه نتوان کرد
به پیش چهرۀ تو من ز غم دمی نزنم
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۴۶
یار با ما وفا نخواهد کرد
با خودم آشنا نخواهد کرد
نکند رای من وگر کند او
بخت من خودرها نخواهد کرد
خوبی و بد خویی چو همزادند
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۴۷
زلف تو کان همه سرها دارد
گوییا هیچ سرما دارد
گرد روی تو چرا حلقه کند
گر نه با ما سر سودا دارد؟
سرکشی چون نکند هندویی
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۴۸
رخ و زلفت از شگرفی، صفت بهار دارد
خنک آنکه سر و قدّی ، چو تو در کنار دارد
لب لعل دل فریبت ، ز گهر حدیث راند
سر زلف مشک بارت، ز بنفشه بار دارد
رخ چون مهت ندانم، که چه عزم دارد آیا
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۴۹
تاب جمال تو آفتاب ندارد
با خم زلفت بنفشه تاب ندارد
کرد دلم شب خوش خیالت ازیراک
دیده درین عهد چشم خواب ندارد
غمزهٔ خود را به آب چشم جلا ده
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۵۰
دلبرم رسم خود چنین دارد
که دل دوستان غمین دارد
از پی یک حدیث دامنگیر
صد جواب اندر آستین دارد
حلقة زلف او ز بلعجبی
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۵۱
دل من ز اندوه ننگی ندارد
چو داند که شادی درنگی ندارد
نیالوده از خون جانم زمانه
همه ترکش غم خدنگی ندارد
کشد تیغ در روی من صبح هر دم
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۵۲
هر که چون روی تو رویی دارد
سر به سر راحت دنیی دارد
هر که دارد دهن و زلف و خطت
کوثر و سدره و طوبی دارد
از جهان دوست ترا دارد دل
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۵۳
عشق تو گر دست در زمانه برآرد
ز آدمیان قحط جاودانه برآرد
رخصت آهی بده که تا دل تنگم
یک نفس آخر بدین بهانه برآرد
بارگی عشق تو چو تاختن آرد
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۵۴
گل ز رشک تو پیرهن بدرد
روی تو پرده بر سمن بدرد
چون زند غمزۀ تو دست به تیغ
زهرهٔ مهرِ تیغزن بدرد
ز آرزوی دو لعل جانبخشت
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۵۵
سپیده دم بصبوحی شتاب باید کرد
پگاه دم قدحی پر شراب باید کرد
نه ذرّهایم که با آفتاب برخیزیم
صبوح پیشتر از آفتاب باید کرد
نقاب شب ز رخ روز چون فرو کردند
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۵۶
دوش با من نگار من آن کرد
که به صد سال عذر نتوان کرد
زلف پُربند خود به دستم داد
حلّ آن مشکلاتم آسان کرد
قصب از پیش ماه دور انداخت
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۵۷
مکن ای دوست اگر بتوان کرد
هر چه از شور وز شر بتوان کرد
نه دل من که بیک غمزۀ تو
عالمی زیر و زبر بتوان کرد
چون سر زلف تو از مشک سیاه
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۵۸
ز رویت دستهٔ گل میتوان کرد
ز زلفت شاخ سنبل میتوان کرد
ز قدّ چفتۀ من در ره عشق
بر آب دیدهام پل میتوان کرد
ز نوک غمزهٔ تو بیمحابا
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۵۹
باد بر خاک ترک تازی کرد
با عروسان خفته بازی کرد
ابر از آب دیده وقت سحر
جامۀ شاخ را نمازی کرد
غنچه را بر سماع بلبل مست
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۶۰
باز ما را رخ زیبای تو در کار آورد
با زمان بند کمند تو گرفتار آورد
هوسم بود که چون غنچه گریزم در خود
بازم از پوست برون آن گل رخسار آورد
کرده بد روی بدیوار لامت دل من
[...]