گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

باز ما را رخ زیبای تو در کار آورد

با زمان بند کمند تو گرفتار آورد

هوسم بود که چون غنچه گریزم در خود

بازم از پوست برون آن گل رخسار آورد

کرده بد روی بدیوار لامت دل من

نقب زد فتنه و سر زین سوی دیوار آورد

آن غم عشق چو یکچند برفت از سر من

دوش باز آمد و شادیّ بخروار آورد

روزکی چند چو غنچه شده بودم مستور

عشق چون نرگسمان مست ببازار آورد

می پیر از سر من خرقۀ سالوس بکند

ریش بگرفته مرا با در خمّار آورد

گفته بودم چو شدم پیر جوانی نکنم

هم بپیرانه سرم عشق تو در کار آورد

طبع می تاختی کرد هم از بام دماغ

عقل را دست فرو بسته نگوسار آورد

عکسی از رنگ خوشش بر رخ خورشید افتاد

اثرش در دل کان لعل پدید ار آورد

بویی از نکهتش آمیخته شد بادم باد

بر هر آن خار که زد لاله و گل بار آورد

عشق بنمود کله گوشه و چون دید مرا

چه زنخها که برین خرقه و دستار آورد

عقل انکار برین شورش و مستی می کرد

چون خطت دید بدین شاهدی اقرار آورد

شحنۀ عشق تو یک شهر اسیر دل را

بسته اندر خم یک موی بزنهار آورد

گرچه اندیشة زلف و رخ تو صد باره

با سرم محنت و رسوایی بسیار آورد

دست سودای غمت با دل شوریدۀ من

هرگز این شیوه نیاورد کزین بارآورد

هر کسی را غم تو پیش کشی می آورد

از میان پیش کش من می وزنّار آورد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سلمان ساوجی

ناتوان چشم توام گرچه به زنهار آورد

ناتوان دردسری بر سر بیمار آورد

چشم مخمور تو را یک نظر از گوشه خویش

مست و سودا زده‌ام بر در خمار آورد

عقل را بوی سر زلف تو از کار ببرد

[...]

ناصر بخارایی

یا رب آن سرو روان تازه گلی بار آورد

باغبان بین که چنین نخل به بازار آورد

صد چو من گوشه‌نشین را به دم خرم گل

جان فشان،‌ دست‌زنان بر در خمّار آورد

سنبل آویخت ز سر و گل دامی بنهاد

[...]

افسر کرمانی

باز باد سحری بوی خوش یار آورد

کاروان ختنی مشک به خروار آورد

آنچنان در طرب آورده هوا زاهد را

که بر پیر مغان سبحه و دستار آورد

دوش پیک سحری با سر زلفش، گل‌ها

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه