گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

دوش با من نگار من آن کرد

که بصد سال عذر نتوان کرد

زلف بر بند خود بدستم داد

حلّ آن مشکلاتم آسان کرد

قصب از پیش ماه دور انداخت

آفتابی ز صبح تابان کرد

بشکر خنده چون دهان بگشاد

پسته را دل زرشک بریان کرد

لکشر حسن او ز بسیاری

هر کجا برگذشت ویران کرد

هر دلی را که نقش دید ز دور

بروی از غمزه تیر باران کرد

زلف پر بند را ز هم بگشاد

خاطر مشک از آن پریشان کرد

چشم جادوش ریش دلها را

نوش دار و زنیش پیکان کرد

یک جهان آرزوی گرسنه را

دهن او بهیچ مهمان کرد

عالمی جاودان کافر را

بحدیثی لبش مسلمان کرد

از سر لطف و از خداوندی

هر چه این بنده گفت فرمان کرد

بر خلاف طبیعت خویان

هر چه می خواستم همه آن کرد

ساعتی بود و پس بعزم شدن

قامت سرو را خرامان کرد

سرورا از شکوفه ساخت غلاف

ماه را شهر بند کتّان کرد

زیر یک چادر آن همه فتنه

من ندانم چگونه پنهان کرد

 
 
 
مسعود سعد سلمان

ای بزرگی که رای صایب تو

کارهای عمل به سامان کرد

کار کرد هنر کفایت تو

بر کفاة زمانه تاوان کرد

هر چه تاریک دید روشن ساخت

[...]

سنایی

ای عمیدی که باز غزنین را

سیرت و صورتت چو بستان کرد

باز عکس جمال گلفامت

حجرهٔ دیده را گلستان کرد

باز نطق زبان در بارت

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
انوری

به خدایی که کوه و دریا را

خازن در و لعل رخشان کرد

که من از درد فرقت لب تو

آن کشید م که شرح نتوان کرد

مجیرالدین بیلقانی

به خدایی که ید قدرت او

گردش چرخ را به فرمان کرد

که چنانم ز آرزومندی

که به صد نامه شرح نتوان کرد

نظامی

خویشتن رفت و روی پنهان کرد

با چنان حربه حرب نتوان کرد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه