گنجور

امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۱

 

بیار آن چه دلِ ما به یکدگر کشدا

به ‌سر کش آن چه بلا و الم به سر کشدا

غلام ساقیِ خو‌یشم که بامداد پگاه

مرا ز مشرقِ خم آفتاب برکشدا

چو تیغِ باده برآهیجم از میانِ قدح

[...]

۷ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۸

 

خطّی است‌ که بر عارض آن ماه تنیدست

یا دست فلک غالیه بر ماه‌ کشیدست

یا رهگذر مورچگان است به ‌گلبرک

یا بر سمن تازه بنفشه بدمیدست

در جمله یکی خط بدیع است‌که آن خط

[...]

۷ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۹

 

گر تو پنداری که رازم بی‌تو پیدا نیست هست

یا دلم مشتاق آن رخسار زیبا نیست هست

یا ز عشق لولو و یاقوت شَکَّر بار تو

چشم ‌گوهر بار من هر شب چو دریا نیست هست

ور تو را صورت همی بندد که از چشم و دلم

[...]

۷ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴

 

مرا گذر به‌سوی کوی یار باید کرد

زدیده بر سرکویش نثار باید کرد

چو در فتاد به‌دام آن نگار سیم اندام

سه بوسه از دو لب او شکار باید کرد

چو وصل بر سر کوی استوار خواهد شد

[...]

۷ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶

 

ترکی ‌که همی بر سمن از مشک نشان ‌کرد

یک باره سمن برگ به شمشاد نهان‌کرد

تا ساده زَنَخ بود همه قصد به ‌دل داشت

واکنون که خط آورد همه قصد به‌جان کرد

چون زلف به خم بود مرا پشت به‌ خم‌ کرد

[...]

۷ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹

 

رفت یار و غمی ز یار بماند

جان زغم زار و تن نزار بماند

دل و یار و نشاط هر سه شدند

عشق و هجران و درد یار بماند

رفت معشوق و عشق باقی ماند

[...]

۷ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳

 

سر بر خط عشق تو نهادیم دگربار

در دام بلای تو فتادیم دگربار

تا در شکن زلف تو بستیم دل خویش

خون جگر از دیده گشادیم دگربار

از بهر تو ما توبه و سوگند شکستیم

[...]

۷ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵

 

دی نگاری دیدم اندر راه چون بدر منیر

کز برون‌ گل بود و مشک و از درون می بود و شیر

رخ چو آب اندر شراب و تن چو خز اندر سمن

لب چو لعل اندر نبات و پر چو سیم اندر حریر

دست و بازو چون بلور و عارض و دندان چو در

[...]

۷ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۳۰

 

بس‌که من دل را به‌دام عشق خوبان بسته‌ام

از نشاط روی ایشان توبه‌ها بشکسته‌ام

جسته‌ام او را که او را دیده تیر انداخته است

تا دل و جان را به تیر غمزهٔ او خسته‌ام

هرکجا سوزنده‌ای را دیده‌ام چون خویشتن

[...]

۷ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۳۳

 

تا دلم بستدی ای ماه و ندادی دادم

کشتهٔ عشق شدم راز نهان بگشادم

سرد بردی دلم از عاشقی و جستن عشق

لاجرم زود شدم عاشق و گرم افتادم

پدر و مادر من بنده نبودند تو را

[...]

۷ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶

 

اگر یگانه شوی با تو دل یگانه‌کنم

زعشق و مهر دگر دلبران‌کرانه کنم

وگر جفا کنی و بگذری ز راه وفا

دو دیده تیر جفای تو را نشانه کنم

رمیده کرد زمن گردش زمانه تو را

[...]

۷ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۴۷

 

کی نهم روی دگرباره بر آن روی چو ماه

کی زنم دست دگرباره در آن زلف سیاه

بروم روی بر آن روی نهم کامد وقت

بشوم دست بدان زلف زنم کامد گاه

ای پسر چند کنم بی‌لب خندان تو صبر

[...]

۷ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۵۱

 

آن روی به نیکویی خورشید جهانستی

وان یار به‌ زیبایی چون حور جنانستی

خونخواره دو چشم او چون در نگرد شاید

گویی‌ که دو جادو را آهنگ به‌ جانستی

گر راز دو زلفینش ایام بدانستی

[...]

۷ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۵۲

 

بامدادان راست‌ گو تا رخ‌ کرا آراستی

وز خمار و خواب دوشینه کجا برخاستی

گر نه آشوب مرا برخاستی از خواب خوش

زلف جان آشوب پس بر گل چرا پیراستی

من ز یزدان دوش دیدارت به‌ حاجت خواستم

[...]

۷ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۵۹

 

ای ترک زبهر تو دلی دارم و جانی

ور هر دو بخواهی به‌ تو بخشم به زمانی

با چون تو بتی زشت بود گر چو منی را

تیمار دلی باشد و اندیشهٔ جانی

از کوچکی ای بت که دهان داری گفتم

[...]

۷ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۶۱

 

آه ازین کودکان مشکین موی

آه ازین دلبران زیباروی

رخ ایشان چو لاله بر سر کوه

قد ایشان چو سرو بر لب جوی

عالم از رنگ و بویشان چو نگار

[...]

۷ بیت
امیر معزی