بامدادان راست گو تا رخ کرا آراستی
وز خمار و خواب دوشینه کجا برخاستی
گر نه آشوب مرا برخاستی از خواب خوش
زلف جان آشوب پس بر گل چرا پیراستی
من ز یزدان دوش دیدارت به حاجت خواستم
تو چرا امروز آشوب دل من خواستی
بیمشاطه آینه بنهادی اندر بیش روی
خویشتن را چون عروس جلوگی آراستی
پیشه کردی بامدادان ساحری و دلبری
دلبری در جیب داری ساحری در آستی
ای مه ناکاسته تا نور بفزایی همی
ماه و مهر تو نگیرد در دل من کاستی
من همه مهر تو جستم تو جفای من مجوی
با تو کردم راستی با من مکن ناراستی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره احساسات و تردیدهای عاشقانه شاعر است. شاعر به محبوبش میگوید که صبح زود او را زیبا و آراسته میبیند و از او میپرسد چرا این زیبایی را برای دیگران به نمایش میگذارد، در حالی که او خود از خواب خوش بیدار شده و دلش آشوب است. شاعر از محبوبش میخواهد که در رفتارشان راستگویی و محبت را رعایت کند، زیرا او تنها عشق او را جستجو کرده و نمیخواهد از او جفایی ببیند. در نهایت، شاعر به زیبایی و جذابیت محبوبش اشاره میکند و از او میخواهد که محبتش را در دلش حفظ کند.
هوش مصنوعی: صبح زود با صداقت بگویید تا چهرهات را زیبا و آراسته کنید و از حالت خواب و خمار شب گذشته کجا بیدار شدید؟
هوش مصنوعی: اگر تو نبودید و در خواب خوشم بیداری میکردید، پس چرا به گل، که زلف جانم را به هم میزند، رسیدگی میکنید؟
هوش مصنوعی: دیشب از خدا خواستم که دیدارت را برایم مقدر کند، اما تو امروز چرا میخواهی دل من را به هم بریزی؟
هوش مصنوعی: بدون آرایشگر، آینه را در برابر خود گذاشتی و چون عروسی خود را آراسته و زیبا به نمایش گذاشتی.
هوش مصنوعی: در سحرگاهان، تو هنر جادوگری و جذابیت را به عنوان حرفهات انتخاب کردهای، و در قلبت عشق و در آستینت جادو داری.
هوش مصنوعی: ای ماه زیبا، تا زمانی که نور تو افزایش یابد، هیچ کاهشی در عشق و محبت تو در دل من وجود نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: من همیشه در جستجوی محبت تو بودم، اما تو از من دوری کردی. با تو به راستی رفتار کردم، پس با من نادرست نباش.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دشت گویی گستریده حله دیباستی
کوه گویی توده بیجاده و میناستی
کشتزار از سبزه گویی آسمانستی درست
وآسمان ساده را گویی کنون صحراستی
ارغوان لعل گویی دو لب معشوق ماست
[...]
این چه خیمه است این که گوئی پر گهر دریاستی
یا هزاران شمع در پنگان از میناستی
باغ اگر بر چرخ بودی لاله بودی مشتری
چرخ اگر در باغ بودی گلبنش جوزاستی
از گل سوری ندانستی کسی عیوق را
[...]
آن بت مجلس فروز امروز اگر با ماستی
مجلس ما خُرّمَستی کار ما زیباستی
خفته و مست است و پنداری که از ما فارغ است
عیش ما خوش نیست بی او کاشکی با ماستی
گرچه می خوردست و از مستی به خواب اندر شدست
[...]
خسروا بشنو فزونی از چون من کام کاستی
راستی بتوان شنود آخر هم از ناراستی
شرم دار آخر مجو زین بیشتر ازار خلق
از برای بیوفایی تاکسی کم کاستی
زشت باشد بهر دنیا موری آزردن ولیک
[...]
در فنای محض افشانند مردان آستی
دامن خود برفشاند از دروغ و راستی
مرد مطلق دست خود را کی بیالاید به جان
آخر ای جان قلندر از چه پهلو خاستی
سالکی جان مجرد بر قلندر عرضه داد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.