گنجور

 
امیر معزی

مرا گذر به‌سوی کوی یار باید کرد

زدیده بر سرکویش نثار باید کرد

چو در فتاد به‌دام آن نگار سیم اندام

سه بوسه از دو لب او شکار باید کرد

چو وصل بر سر کوی استوار خواهد شد

‌در سرای به قفل استوار باید کرد

همه حدیث سماع و شراب بایدگفت

همه حکایت بوس وکنار بایدکرد

وگر به وقت صبوح از خمار باشد رنج

شراب و بوسه علاج خمار باید کرد

چو یار نیست به دست آرزوست اینکه مرا

نخست باری تدبیر یار باید کرد

شفیع باید بردن مگر بسازد یار

چو یار ساخته شد سازگار باید کرد