گنجور

 
امیر معزی

مرا گذر به‌سوی کوی یار باید کرد

زدیده بر سرکویش نثار باید کرد

چو در فتاد به‌دام آن نگار سیم اندام

سه بوسه از دو لب او شکار باید کرد

چو وصل بر سر کوی استوار خواهد شد

‌در سرای به قفل استوار باید کرد

همه حدیث سماع و شراب بایدگفت

همه حکایت بوس وکنار بایدکرد

وگر به وقت صبوح از خمار باشد رنج

شراب و بوسه علاج خمار باید کرد

چو یار نیست به دست آرزوست اینکه مرا

نخست باری تدبیر یار باید کرد

شفیع باید بردن مگر بسازد یار

چو یار ساخته شد سازگار باید کرد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سوزنی سمرقندی

مرا کر بدر . . . ن یار باید کرد

بزخم خرزه، در . . . ن فکار باید کرد

اگر بدانم کو را دو . . . یه باشد و بس

ز روی شفقت، . . . یه چار باید کرد

وگر درم دهم و بی درم جمع ندهد

[...]

مجد همگر

اگر شکایتم از هجر یار باید کرد

نه یک شکایت و ده صد هزار باید کرد

وگر نثار ره وصلش اختیار کنم

نه در اشک که جانها نثار باید کرد

گرش درست بود وعده وصال چه باک

[...]

جهان ملک خاتون

سحرگهان سوی بستان گذار باید کرد

تفرّجی به جهان در بهار باید کرد

نظر به قدرت بیچون وی چگونه به جان

به چشم هوش در این لاله زار باید کرد

که گل ز خار برآورد و لاله را از خاک

[...]

صائب تبریزی

رسید موسم گل ترک کار باید کرد

نظاره گل روی بهار باید کرد

شکوفه وار اگر خرده زری داری

نکرده سکه نثار بهار باید کرد

اگر ضرور شود صید بهر دفع ملال

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه