گنجور

 
امیر معزی

ای ترک زبهر تو دلی دارم و جانی

ور هر دو بخواهی به‌ تو بخشم به زمانی

با چون تو بتی زشت بود گر چو منی را

تیمار دلی باشد و اندیشهٔ جانی

از کوچکی ای بت که دهان داری گفتم

آن غالیه‌دان است همانا نه دهانی

وز لاغری ای بت که دهان داری گویم

آن سیمین کلک است همانا نه میانی

نه نه‌ که به آن سان‌ که میان و دهن توست

من بنده‌ام ازکلکی و از غالیه دانی

باد آید و از حلقهٔ زلفین تو هر شب

بر لاله ستان تو کند مشک فشانی

شادند همه شهر به‌دیدار تو امروز

حقا که چنین است و در این نیست گمانی

 
 
 
عنصری

گویم ز دل خویش دهانت کنم ای دوست

گوید نتوان کرد ز یک نقطه دهانی

گویم ز تن خویش میانت کنم ای ماه

گوید نتوان ساخت ز یک موی میانی

فرخی سیستانی

ای دوست به صدگونه بگردی به زمانی

گه خوش سخنی گیری و گه تلخ زبانی

چون ناز کنی ناز ترا نیست قیاسی

چون خشم کنی خشم ترا نیست کرانی

مانند میان تو و همچون دهن تو

[...]

قطران تبریزی

روزی که تو آن زلف پر از مشک فشانی

ما را ندهد هیچ کس از مشگ نشانی

زلف تو شکنج است و تو بازش چه شکنجی

جعد تو فشانده است تو بازش چه فشانی

گاه این زبر سیم کند غالیه سائی

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
مسعود سعد سلمان

در کف دو زبانیست مرا بسته دهانی

گوید چو فصیحان صفت بیت زمانی

آن کودک عمری که بود کوژ چو پیری

و آواز برآورده چو آواز جوانی

ترکیب بدیعش ز جماد و حیوانست

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
امیر معزی

ای بار خدایی که خداوند جهانی

لشکر شکن و ملک ده و ملک ستانی

دریادل و مه‌طلعت و خورشید ضمیری

باران سپه و ابر کف و برق سنانی

فخرست به‌ سلطانی تو پیر و جوان را

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه