ای ترک زبهر تو دلی دارم و جانی
ور هر دو بخواهی به تو بخشم به زمانی
با چون تو بتی زشت بود گر چو منی را
تیمار دلی باشد و اندیشهٔ جانی
از کوچکی ای بت که دهان داری گفتم
آن غالیهدان است همانا نه دهانی
وز لاغری ای بت که دهان داری گویم
آن سیمین کلک است همانا نه میانی
نه نه که به آن سان که میان و دهن توست
من بندهام ازکلکی و از غالیه دانی
باد آید و از حلقهٔ زلفین تو هر شب
بر لاله ستان تو کند مشک فشانی
شادند همه شهر بهدیدار تو امروز
حقا که چنین است و در این نیست گمانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از عشق و ارادت عمیق خود به معشوق سخن میگوید. او میگوید که برای معشوق خود دلی دارد و اگر بخواهد، جانش را نیز به او خواهد بخشید. شاعر به زیبایی معشوق اشاره میکند و میگوید که هیچ کس نمیتواند به زیبایی او باشد. همچنین از زیبایی و دلربایی او به گونهای توصیف میکند که دیگران از دیدن او شاد و خوشحال هستند. در نهایت، شاعر بر این باور است که معشوقش واقعاً زیباست و در این موضوع هیچ شکی ندارد.
هوش مصنوعی: ای دل و جان من برای توست و اگر بخواهی، هر دو را در یک لحظه به تو میسپارم.
هوش مصنوعی: اگر کسی همچون تو، که زیبا و دلرباست، وجود داشته باشد، پس وجود من که دردمند و دارای اندیشههای عمیق است، در مقابل تو زشت به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: از همان کودکی به تو اشاره کردم که تو مانند یک جواهر ساز هستی، نه فقط یک کسی که دهان دارد.
هوش مصنوعی: از لاغری و ظرافت تو، ای زیبای دلربا، میگویم که آن لبهای نازک مانند نقره است و هیچ شباهتی به وسط ندارد.
هوش مصنوعی: نه، من به آن اندازه که تو فکر میکنی زیر سلطهات نیستم. من از جهل و نادانی تو آگاه هستم و به همین دلیل، بنده تو نمیشوم.
هوش مصنوعی: هر شب باد به زلفهای تو سر میزند و عطر خوشی را به گلهای لالهات هدیه میدهد.
هوش مصنوعی: امروز همه شهر به خاطر دیدن تو شادمانند و واقعاً همینطور است و در این موضوع هیچ شکی وجود ندارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گویم ز دل خویش دهانت کنم ای دوست
گوید نتوان کرد ز یک نقطه دهانی
گویم ز تن خویش میانت کنم ای ماه
گوید نتوان ساخت ز یک موی میانی
ای دوست به صدگونه بگردی به زمانی
گه خوش سخنی گیری و گه تلخ زبانی
چون ناز کنی ناز ترا نیست قیاسی
چون خشم کنی خشم ترا نیست کرانی
مانند میان تو و همچون دهن تو
[...]
روزی که تو آن زلف پر از مشک فشانی
ما را ندهد هیچ کس از مشگ نشانی
زلف تو شکنج است و تو بازش چه شکنجی
جعد تو فشانده است تو بازش چه فشانی
گاه این زبر سیم کند غالیه سائی
[...]
در کف دو زبانیست مرا بسته دهانی
گوید چو فصیحان صفت بیت زمانی
آن کودک عمری که بود کوژ چو پیری
و آواز برآورده چو آواز جوانی
ترکیب بدیعش ز جماد و حیوانست
[...]
ای بار خدایی که خداوند جهانی
لشکر شکن و ملک ده و ملک ستانی
دریادل و مهطلعت و خورشید ضمیری
باران سپه و ابر کف و برق سنانی
فخرست به سلطانی تو پیر و جوان را
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.