گنجور

عمان سامانی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱ - قصیده انجمنیه عمان سامانی شعرای اصفهان در نیمه دوم سده ۱۳ هجری

 

دیگران را شور بستان بر سر و شوق چمن

ما و رندان غزلخوان و فضای انجمن

ما هنر را اخترانیم انجمن ما را سپهر

ما سخن را بلبلانیم انجمن ما را چمن

اندرآ، تا حوزه یی بینی پر از عقل و روان

[...]

عمان سامانی
 

عمان سامانی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲ - در مدح زبده اوصیا و سرور اولیا و نخبه اتقیا حضرت علی(ع)

 

می دهی ساغر به یاد آن لب میگون مرا

ساقی امشب می کنی تا کی به ساغر خون مرا

مدعی پیوسته گوید عیب او غافل که عشق

چهره لیلی نمود از دیده مجنون مرا

در درون خلوت دل عشق آن زیبا جمال

[...]

عمان سامانی
 

عمان سامانی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳ - قصیده فریده در مدح یعسوب دین امیرالمؤمنین علی(ع)

 

به پرده بود جمال جمیل عزوجل

به خویش خواست کند جلوه یی به صبح ازل

چو خواست آن که جمال جمیل بنماید

علی(ع) شد آینه خیرالکلام قل و دل

من از مفصل این نکته مجملی گفتم

[...]

عمان سامانی
 

عمان سامانی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴ - در تهنیت عید غدیر و مدح حضرت امیر سلام الله علیه

 

بریخت صاف و نشاط از خم غدیر به جام

صلای سرخوشی ای صوفیان دردآشام

دمید نیرة الله از چه طور این نور

که برد ز آینه روزگار زنگ ظلام

چه خوش نسیم است الله که از تبسم او

[...]

عمان سامانی
 

عمان سامانی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵ - در مدح هژبر سالب و شهاب ثاقب اسد الله الغالب علی بن ابیطالب علیه السلام

 

زندگانی چیست دانی؟ جان منور داشتن

بوستان معرفت را تازه و تر داشتن

عرش فرش پای کوب تست همت کن بلند

تا کی از این خاکدان بالین و بستر داشتن

بگسل این دام هوس ای مرغ قدسی آشیان

[...]

عمان سامانی
 

عمان سامانی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶ - در شکایت از روزگار و منقبت حیدر کرار صلوات الله و سلامه علیه

 

بس فشرد از پنجه بیداد، گردون نای من

بسته شد راه نفس بر منطق گویای من

گر هجوم اشک را مانع نبودی آستین

غرق خون کردی جهان را چشم خونپالای من

مایه رفت از دست و ماند انگشت حیرت بر دهان

[...]

عمان سامانی
 

عمان سامانی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷ - در مدح مولی الموالی حضرت اسدالله الغالب علی بن ابیطالب علیه السلام

 

دو هفته ماه من ای لعبت بهشتی رو

دگر چه شد که ز من کرده ای تهی پهلو

تو سرو نازی و بر چشم منت باید جای

که جای سرو بسی خوشتر است بر لب جو

تراست نازش کبک و چمیدن طاووس

[...]

عمان سامانی
 

عمان سامانی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸ - در ستایش دو علت ایجاد و دو مایه خلقت بنی آدم النبی الاکرم و الولی الافخم صلوات الله علیهما

 

بزرگ مایه ایجاد قادر ازلی

ز نور پاک جمال محمد است و علی

ز نور پاک جمال محمد(ص) است و علی(ع)

بزرگ مایه ایجاد قادر ازلی

دو دست کار کنند این دو دستیار وجود

[...]

عمان سامانی
 

عمان سامانی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹ - در منقبت محبوب کل و هادی سبل حضرت علی(ع)

 

دایم به یاد قامت آن سرو کشمری

ما را چو بید لرزد قلب صنوبری

الله که قامت الف آسای آن نگار

مانند دال پشت مرا کرده چنبری

بهرام و تیر و کیوان در رتبه کیستند

[...]

عمان سامانی
 

عمان سامانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱: کسی که گفت به گل نسبتی است روی تو را

 

کسی که گفت به گل نسبتی است روی تو را

فُزود قدر گل و بُرد آبروی تو را

از آن به هر چمنی جست‌وجو کنیم تو را

که تا مگر ز گلی بشنویم بوی تو را

بِهِل که شیخ به طاعت خَرَد بهشت که ما

[...]

عمان سامانی
 

عمان سامانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲: ای که جز انکارت اندر کار صاحبکار نیست

 

ای که جز انکارت اندر کار صاحبکار نیست

گر، به چشم عقل بینی هرگزت انکار نیست

گاه می گویی به مجلس دل چرا، بی درد، نی

گاه می گویی به گلشن گل چرا، بی خار نیست

با فضولی ها که این جبر است یا آن اختیار

[...]

عمان سامانی
 

عمان سامانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳: آن را که به سر شور و به دل کیفیتی نیست

 

آن را که به سر شور و به دل کیفیتی نیست

گر هست هزارش هنر، انسانیتی نیست

آن لب که تر، از باده نشد هیزم خشگ است

آتش بزنیدش که در او خاصیتی نیست

دل جمله مسخر شده عشق شد ای عقل

[...]

عمان سامانی
 

عمان سامانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴: برون نمی کنم از سر هوای صحبت دوست

 

برون نمی کنم از سر هوای صحبت دوست

در این هوا اگر از تن برون کنندم پوست

بنه به چشم من ای سرو دلنشین پایی

که دل نشینی سرو از ستادن لب جوست

مبین به چشم کم ای مدعی به طره یار

[...]

عمان سامانی
 

عمان سامانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵: امشب در این بساط به ما عشرت شهی است

 

امشب در این بساط به ما عشرت شهی است

کاقبالمان موافق و توفیق همرهی است

جمعیم دوستان و حکایاتمان دراز

این شب عدوی ماست که میلش به کوتهی است

تا نغمه های چنگ شبانان به گوش ماست

[...]

عمان سامانی
 

عمان سامانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶: گر سیر کعبه و دیر ور خانقاه کردم

 

گر سیر کعبه و دیر ور خانقاه کردم

غیر از تو کس ندیدم هرجا نگاه کردم

قصد و مرادم از سیر روی تو بود لاغیر

گر سیر کعبه و دیر ور خانقاه کردم

دیدم که بود کوهی اندر برابر کاه

[...]

عمان سامانی
 

عمان سامانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷: چو دست شانه گشاید ز زلف یار گره

 

چو دست شانه گشاید ز زلف یار گره

به پای دل زند از غصه بیشمار گره

به غیر رشته زلفش که دل بدو بستم

کسی ندید، به یک رشته صد هزار گره

دمی برای خدا از جبین گره بگشای

[...]

عمان سامانی
 

عمان سامانی » گزیدهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱

 

آتشی دوش ز رخساره برافروخته بود

دیده گر آب نمی ریخت مرا سوخته بود

گفت «عمان » ز چه رو دم نزنی ز آتش عشق

گفتم آن کس که دلم سوخت لبم دوخته بود

عمان سامانی
 

عمان سامانی » گزیدهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲

 

تاری از طره تارت چو به تاتار افتاد

روز بر مشک فروشان خطا تار افتاد

سر پنهان ترا فاش نسازم زین رو

شایدم بار دگر با تو سر و کار افتاد

عمان سامانی
 

عمان سامانی » گزیدهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳

 

تا به کف تاری از آن طره طرار افتاد

طالع بخت مرا همچو شب تار افتاد

گرچه رخسار تو زد آتش حرمان بر دل

قسمت ما ز گلستان رخت خار افتاد

عمان سامانی
 

عمان سامانی » گزیدهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴

 

«عمان » چه نثار شعرهای تو کند

جز آن که ز جان و دل ثنای تو کند

هر گوهر معرفت که اندوخته است

خواهد که نثار خاک پای تو کند

عمان سامانی
 
 
۱
۲