گنجور

 
عمان سامانی

بس فشرد از پنجه بیداد، گردون نای من

بسته شد راه نفس بر منطق گویای من

گر هجوم اشک را مانع نبودی آستین

غرق خون کردی جهان را چشم خونپالای من

مایه رفت از دست و ماند انگشت حیرت بر دهان

مدعی کو تا گشاید، لب به استهزای من

هر چه از گردون مروت جستم از مردم وفا

در وجود، آن کیمیای من شد این عنقای من

شد به پایان عمر و امروزم نشد بهتر ز دی

باز گویم به شود ز امروز من فردای من

نور چشم و زور تن تا مایه بودندی به دست

گرم بد بازار هر سوداگر از سودای من

تا چو کورانم فریبد چون عروسان این عجوز

زی من آید غافل است از دیده بینای من

معرفت کالا، و عقلم پاسبان و نفس، دزد

در کمین تا کی کند فرصت برد کالای من

خواستم در مدح او همراهی از دل گفت رو

من علی اللهیم ترسم شوی رسوای من

سر به گوش عقل بردم گفت دست از من بدار

کاندر این ره قدرت رفتن ندارد پای من

کافری بین کاندر اسفل پایه تعریف او

می رود تا نه فلک بانگ اناالاعلای من

امتحان را زلف لیلی را به جنبان سلسله

پس ببین دیوانگی های دل شیدای من

کی خبر دارند زاغان جگرخوار مجاز

از حقیقت گویی طوطی شکرخای من

گرچه استحقاق دارم لیکن از انصاف نیست

در دل من جای او باشد در آتش جای من

راه باریک است و شب تاریک و چاه از حد فزون

دستگیری کن خدا را تا نلغزد پای من

من کی ام «عمان » و پهنای سخن را موج زن

گر گواهی خواهی اینک طبع گوهر زای من

 
 
 
خاقانی

آب و سنگم داد بر باد آتش سودای من

از پری روئی مسلسل شد دل شیدای من

نیستم یارا که یارا گویم و یارب کنم

کآسمان ترسم به درد یارب و یارای من

دود آهم دوش بابل را حبش کرده است از آنک

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از خاقانی
مولانا

پرده بردار ای حیات جان و جان افزای من

غمگسار و همنشین و مونس شب‌های من

ای شنیده وقت و بی‌وقت از وجودم ناله‌ها

ای فکنده آتشی در جمله اجزای من

در صدای کوه افتد بانگ من چون بشنوی

[...]

نسیمی

آن شهنشاهم که از نطق «هی العلیا»ی من

ما سوی الله نقطه ای آمد به زیر پای من

آفتاب وحدتم من زان که در صبح طلوع

کثرت ذرات شد پیدا ز نور رای من

اتحاد عین و غین عالم سر حروف

[...]

حسین خوارزمی

ماه من چون آگهی از ناله شب‌های من

رحمتی کن بر دل بیچاره شیدای من

زآتش سودایت ای شمع جهان افروز دل

سوختم پروانه وار و نیستت پروای من

گر ز روی لطف خاکپای خود خوانی مرا

[...]

محتشم کاشانی

با وجود وصل شد زندان حرمان جای من

برکنار آب حیوان تشنهٔ مردم وای من

باغبان کاندر درون بر دست گلچین گل نزد

دست منعش در برون صد تیشه زد بر پای من

سایه بر هر کس فکند الا من دوزخ نصیب

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه