گنجور

 
عمان سامانی

به پرده بود جمال جمیل عزوجل

به خویش خواست کند جلوه یی به صبح ازل

چو خواست آن که جمال جمیل بنماید

علی(ع) شد آینه خیرالکلام قل و دل

من از مفصل این نکته مجملی گفتم

تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل

به چشم خود بین در آینه مشاهده کرد

بدید خود را بی ضد و ند و شبه و بدل

مقدس ازلی از چه؟ از حدوث و نقوص

منزه ابدی از چه؟ از عیوب و علل

از آن مشاهده، مشهود گشت، عشق بدیع

مطول است معانی، بیان آن اطول

چگونه عشقی، درنده تمام حجب

چگونه عشقی، سوزنده جمیع ملل

به جستجوی محل، ساز بیقراری کرد

که تا قرار بگیرد، ولی ندید محل

یکی نبود که چون جان بگیردش به کنار

یکی نبود که چون جان، کشاندش به بغل

امانتی شد و از بهر امتحان شد عرض

ز شاهد ازلی، کردکار عزوجل

ز کاینات ز عالم گرفته تا جاهل

ز ممکنات ز اعلی گرفته تا اسفل

ز قدسیان سما تا به عرش و لوح و قلم

ز ساکنان زمین تا به بر و بحر و جبل

به قدر همت خود هر یکی بلی گفتند

از آن متاع ربودند اگرچه یک خردل

قبول کثرت و قلت مگر که باعث گشت

که مشتری شده مسعود و نحس مانده زحل

ولی تحمل مجموع آن نیارستند

از آن که بار گران بود و بردبار، کسل

چه بود؟ بار بلا بود و فقر بود و فنا

چه بود؟ بار عنا بود و رنج بود و علل

رسید غیرت و شد غیر سوز و می دانست

که امر او نپذیرد به غیر او فیصل

به مدعی نسزد عشق و ناپسند بود

چو نور مهر به خفاش و بوی گل به جعل

به این نمود، که بار تو نیست لاتحمل

به آن سرود، که کار تو نیست لاتفعل

هنوز ناله واحسرتا به گوش رسد

بحار را ز تموج جبال را ز قلل

چو سر به جیب نمودند و سر بر آوردند

همان کسان که به دیوانگی شدند مثل

برهنگان که در آدابشان نه کذب و نه لاف

گرسنگان که در آیینشان نه غش و غل

به درد مایل از آنسان که دیگران به دوا

به زهر طالب از آنسان که دیگران به عسل

چو دردمند به صحت، به انتظار بلا

چو شیرخوار به پستان، به اشتیاق اجل

به آب تشنه و آبی ندیده جز خنجر

به شهد مایل و شهدی نخورده جز حنظل

نخورده آب به خواهش مگر که از شمشیر

نکرده خواب به راحت مگر که در مقتل

عمل به شرط نمودند و بندگی کردند

بیافتند خدایی ببین به حسن عمل

کجاست رفرف عشق ای عجب که در این سیر

براق عقل فرو مانده همچو خر، به وحل

چو عشق خیمه زند عقل را چه جاه و خطر؟

چو باد روی کند پشه را چه قدر و محل؟

هلا، کنید ز رطل گران گرانبارش

که مست گشته و کف بر لب آوریده جمل

امل بیامد و روی از سخن بگرداندی

بیا که طول سخن به بود ز طول امل

جمال و آینه و عشق و عاشق است یکی

بیان آن ز موحد به جو نه از احول

یکیست نقطه و در لوح احسن التقویم

ازو به جلوه خطوط و نقوش این جدول

یکیست مشعل و در صحن این زجاجی کاخ

به هر طرف گذری می فروزد این مشعل

یکیست نور فروزان، ازوست هر قندیل

یکیست نار درخشان، ازوست هر منقل

یکیست اسم و به مجموع اولیا مشهود

یکیست وحی و به مجموع انبیا منزل

یکی نهال و ازو در میان هزار ثمر

یکی غزال و ازو در جهان هزار غزل

یکیست شخص و ملبس به صد هزار لباس

یکیست یار و محلی به صد هزار حلل

همه در آینه مرتضی(ع) نموده جمال

تو رو در او کن و ز آخر به جوی تا اول

جمال شاهد معنی چه جلوه ها بخشد

تو هم هر آینه آیینه را نما صیقل

ورت به دیده سبل هست باز پرس سبیل

ز هادیان سبل نی ز صاحبان سبل

بزن به دامن شوریدگان حق دستی

که حل شود به تو هر مشکلیست لاینحل

ز مکر، آیینه مصقول و دیده نابیناست

از آن بپای شد این اختلاف و جنگ و جدل

وگرنه از چه طریق نفاق پیمودند؟

گذاشتند امور خدای را مختل

ز یاد بردند اسرار ایزد دادار

ز دست دادند احکام احمد مرسل

هم از حرم برمیدند با خیال کنشت

هم از صمد ببریدند با هوای هبل

از آن بلیه به بازار حق فتاد شکست

وز آن قضیه به ارکان دین رسید خلل

الا، که راه دراز است و غول ره بسیار

بهوش تا نبرندت ز ره به مکر و حیل

چو شیر شرزه در آید چه جای تعریفست

ز گرگ پیر و شغال ضعیف و روبه شل

زهی به منزلت از جمله کاینات اشرف

خهی به مرتبت از جمله ممکنات افضل

پس از خدای تو باشی اجل ممدوحان

به جاه و رتبه و «عمان » ز مادحان اقل

اگرچه نوش بود نیش اگر ترا ز یمین

وگرچه شهد بود زهر اگر ترا ز قبل

ولی عوام ز انصاف دور می دانند

که در ضلالت، انعامی اند «بلهم اضل »

تو محیی ازل و چاکر تو مستهلک

تو معطی ابد و مادح تو مستأصل

بخوان به درگه خویشم که ناپسند بود

تو جایگه به نجف کرده من به چار محل