گنجور

 
عمان سامانی

گر سیر کعبه و دیر ور خانقاه کردم

غیر از تو کس ندیدم هرجا نگاه کردم

قصد و مرادم از سیر روی تو بود لاغیر

گر سیر کعبه و دیر ور خانقاه کردم

دیدم که بود کوهی اندر برابر کاه

عفو ترا مطابق با هر گناه کردم

جز دعوی «اناالحق » نشنیدم از زبانش

گوش دل از حقیقت بر هر گیاه کردم

اثبات گشت بر من از یک نفس به «الا»

تا نفی ماسوی را با «لااله » کردم

گر شد نمد کلاهم مسکین مخوان که شاهم

در فقر پادشاهی با این کلاه کردم

بیخود نیافتم من بر آب زندگی دست

روشن ضمیر پیری هادی راه کردم

نی نی که هادی ام بود خضر زمانه نی نی

خود آب زندگی بود من اشتباه کردم

در هر قضا که رو داد او را معین گرفتم

در هر بلا که آمد او را پناه کردم

«عمان » اگر کلاهم شاهانه شد عجب نیست

دیریست با گدایی خدمت به شاه کردم