گنجور

 
عمان سامانی

برون نمی کنم از سر هوای صحبت دوست

در این هوا اگر از تن برون کنندم پوست

بنه به چشم من ای سرو دلنشین پایی

که دل نشینی سرو از ستادن لب جوست

مبین به چشم کم ای مدعی به طره یار

کمند جان من است این اگر به چشم تو نوست

مبال این همه زاهد، به ورد یارب خویش

نظر نمای که ذکر قلندران یاهوست

به تیغ ناز کشد کاش، یار «عمان » را

که زندگی ابد یافت هر که کشته اوست