گنجور

 
عمان سامانی

امشب در این بساط به ما عشرت شهی است

کاقبالمان موافق و توفیق همرهی است

جمعیم دوستان و حکایاتمان دراز

این شب عدوی ماست که میلش به کوتهی است

تا نغمه های چنگ شبانان به گوش ماست

کی اعتنا به بانگ خروس سحرگهی است

از دهرمان موافقت، از کوکب اتفاق

از چرخمان موافقت، از بخت همرهی است

گر عاقلی به حلقه دیوانگان درآی

کاین حلقه را نهادن و رفتن ز آگهی است

ما را اگر چه بی خبری عادت آمده است

لیکن به معنی همه اسرار آگهی است

گوشی به صحبت همه از اشتیاق صبح

گوش دگر همی به اذان سحرگهی است

شیر، آن کسی بود که سگ نفس را کشد

ورنه اسیر نفس شدن عین روبهی است

بحر است طبع من «عمان » طبع ها چو جوی

هر جوی عاقبت به سوی بحر منتهی است

 
sunny dark_mode